قار قار

شعر و نقد ادبی

قار قار

شعر و نقد ادبی

درنده و وحشی ست شاعر!

 

همین جور اتفاقی در وبگردی هام، به نوشته ای از دوست

 

نادیده ام پژک صفری برخوردم و نوشته را که خواندم ، به

 

نظرم تامل برانگیز و قابل بحث آمد. گفتم شما هم بخوانید و

 

بیاییم دامن بزنیم به این حرف ها که دامن زدنی ست :

 

 

 

 

‌«... شعر دهه ی هفتاد شعر کنش نبود. شعر واکنش بود.

 

واکنش به قاعده ها و قاعدگی ها. به دیکتاتوری زور و دستور،

 

گول و فرمول و به استبداد سنگ و سنگواره. از همین رو و بنا

 

به طبیعت واکنش، از پس پاسخی شایسته به کنش پدر

 

سالار سنت ادبی ، اکنون دیگر آرام گرفته است.

 

این واکنش اما به گواهی توانمندی ها و ظرفیت های زبانی و

 

فرمی و اندیشگی، استعداد آن را دارد که کار و ساختار یک

 

کنش توانمند ادبی را ارائه کند. کنشی پایا و پویا که در تاریخ

 

ادبیات ما نقطه ی عطفی تواند بود. تحقیق و تحقق این آرزو

 

اما نیازمند عرقریزی طاقت فرساست. شاعر هفتادی در این

 

میدان باید ضمن خود - انتقادی مدام ( بخصوص در رویکرد به

 

معنا) ذره ای از جنون و جنم ادبی و غیر ادبی خویش فرو

 

نکاسته و با پررویی تمام خود را بر و به نظام سلطه ی ادبی

 

تحمیل کند ،که راز و رمز پیشرفت شعر ما و راه برون شد از

 

بحران واماندگی و تکرار آن در این است.

 

نظام ادبی محافظه کار در عالی ترین شکل کارکرد خویش

 

کاری جز باری افزودن بر بارهای بوده و نموده و بارها آزموده

 

ی ادبی نکرده و نمی تواند کرد. از همین رو کارکرد تجربی

 

هنر آوانگارد حیاتی و به مثابه ی خون و جنون تازه ای است

 

که به رگ و جان شعر سرازیر شود. ما مدیون همه ی

 

آوانگاردها هستیم.

 

 

این درآمد به این سبب فراهم آمد که انتقادی داشته باشم

 

به جناب مهرداد فلاح، شاعر خوب هفتادی. ایشان در پاسخ

 

به خبرنگار ایسنا دلایل رکود در شعر دهه ی هفتاد را ( با آن

 

شروع درخشان) در این گمانه ها می بیند :

 

... زمانی که تجربه‌ها بیش تر شد، مشخص شد جامعه‌ی ما

 

پذیرای آن‌همه تازگی نسیت. از طرف دیگر، جبهه‌گیری‌های

 

بیش تری درباره‌ی فعالان شعری صورت گرفت. دوستانی که

 

سلیقه‌شان به گذشته معطوف بود، عرصه‌ی رقابت سالم را

 

گرفتند و در نشریات و حوزه‌های فرهنگی، عرصه‌ی فعالیت‌

 

برای شعر پیشرو و آوانگارد تنگ‌تر شد که این امر بر روی ا

 

نگیزه‌ی افراد تاثیر گذاشت.

 

 

...

 

 

بیش تر شدن درگیری‌ها و محدودیت ‌وقت از دلایل دیگری ا

 

ست که فلاح بر می شمرد. او می گوید : یکی از

 

نشانه‌های برجسته‌ی فضای تنگ برای این نوع کارها این ا

 

ست که هنوز هیچ ناشر فعالی در حوزه‌ی چاپ شعر پیشرو

 

و آوانگارد نداریم. به این دلیل، مجبوریم با همان مخاطبی که

 

درون یک شعر است، ارتباط برقرار کنیم.

 

فلاح فضای اکنون را مبتذل می داند و می گوید: اگر اکنون

 

وارد این فضا شویم، ناچار می‌شویم به جای گفت‌وگو، به بد و

 

بیراه گفتن رو بیاوریم. عملا شعر محافظه‌کارانه در کشور ما

 

حضور بیشتری دارد؛ تا شعر پیشرو و الگوشکن. جای این‌گونه

 

شعر در نشریات ادبی ما خالی مانده و این باعث می‌شود

 

که امروز سیاست خود را به‌عنوان یک شاعر، خاموشی در

 

نظر بگیریم؛ زیرا فعالیت کردن با خطر آلوده شدن به ابتذال

 

همراه است؛ لذا ترجیح می‌دهیم سکوت کرده و خاموش

 

باشیم.ا

 

و در جای دیگری می گوید: اگر آدم‌های جسور و نوجو نداشته

 

باشیم، نمی‌توانیم گام بزرگی برداریم و آثار درخشان و

 

ماندگار به‌وجود آوریم ...

 

فلاح متذکر می شود: در کشور ما همیشه فعالیت فرهنگی

 

تحت نظارت بوده و قدرت و تاب و تحمل این را نداشته‌اند که

 

هنرمندان را آزاد بگذارند. درحالی که فعالیت باید در آزادی

 

کامل شکل بگیرد؛ و گرنه جوانمرگ و عقیم خواهد شد.

 

 

تحلیل کامل گمانه های فلاح فرصت کافی می طلبد. ضمن

 

یاد آوری این نکته که گفتمان ادبی هیچ نسبتی با بد و بیراه

 

گفتن ندارد و حتا می تواند یکسویه باشد؛ انتقاد ما به

 

خاموشی گزیده ی فلاح است در برابر سنت ادبی محافظه

 

کار. او از روبرو شدن با چالش بیم دارد. حال آن که در

 

مصاحبه ای خود را روشنفکر معرفی می کند! به راستی اگر

 

نیما هم در برابر مافیای سنت طریق خاموشی برمی گزید ا

 

کنون ما کجا ایستاده بودیم ؟! و شاملو و فروغ و اخوان ثالث

 

و ...»

 

 

 

پژک صفری

 

.........................................................................................

 

مهرداد فلاح

 

من در آن گفت و گو ، می خواستم با تاکید بر کناره جویی خود از

صحنه ی نشریات و رسانه های رسمی ، این صحنه ها و صحنه

گردانان را زیر سوال ببرم . با آن چه تو گفته ای ، همرای ام به

کمال.
امروز که مجال بی آقا بالا سری در نت یافته ام ، می بینی که

آستین بالا زده ام ! در این سال ها هم همچین ساکت و خاموش

نبوده این رفیقت. هم می نوشته و هم می خوانده و هم می

رقصیده ام ( می جنگیده ام ) !
..
..
..
درنده و وحشی ست شاعر!

 

اما اگرچه واکنشی بودن شعر پیشرو نسل ما ( به این معنا که این شعر حاصل شرایط و محیط زیستش بود ) هیچ از ارزش تاریخی و هنری اش نمی کاهد ، چون این واژه ممکن است بار منفی در پی داشته باشد ، تاکید می کنم که شعر همان چند شاعر مهم هم نسل من ، به شکل کم سابقه ای مهاجم ، جسور و الگوشکن بوده است و منتقد سر سخت قدرت ! بنابر این ، اگر این شعر کنشمند   

نبوده ، چرا این همه تاخته اند بهش؟! 

 

 

برزو علی پور

 

 

 

در این نوشته سعی این است نامی نبرم زیرا موجبات کدورت را فراهم می آورد و ما حوصله بد و بیراه شنیدن آن هم از شاعر جماعت را نداریم.
به نظر این جانب شعر دهه هفتاد از جهتی کنش و از جهتی واکنش بود.
کنش به خاطر اتفاق های زبانی تازه ای که در این دهه به وقوع پیوست،گسترش جغرافیای واژگانی،ورود به ساحت هایی که پیش از آن تجربه نشده بود یا کمتر تجربه موفقی در آن مورد دیده می شد،جزیی تر شدن نگاه حاضر در شعر،دوری جستن از لحن خطابی،تقدس زدایی،و...
واکنش نسبت به فضایی که با بروز انقلاب بهمن1357 و جنگ1359در ایران ایجاد شده بود و محیط و زبان شعری را به سمت این امر کشانده بود که همه چیز یا سپید است یا سیاه و رنگ خاکستری و رنگ های دیگر خودشان ناچار کنار کشیده بودند نگاه حاضر کلی ای که در شعر حضور یافته بود همراه با دانای کلی که سرانجام حکم محکومیت رنگ سیاه را صادر می نمود.شعر به مفهوم سازی پرداخته بود به جای این که بر شعریت خود بیفزاید و مانند وسیله ای شده بود برای رساندن پیام انقلاب و مظلوم واقع شدن در جنگ.
در ادامه با این مطلب برخورد می نماییم:« شاعر هفتادی در این میدان باید ضمن خود - انتقادی مدام ( بخصوص در رویکرد به معنا) ذره ای از جنون و جنم ادبی و غیر ادبی خویش فرو نکاسته و با پررویی تمام خود را بر و به نظام سلطه ی ادبی تحمیل کند ،که راز و رمز پیشرفت شعر ما و راه برون شد از بحران واماندگی و تکرار آن در این است.»
ابتدا باید عرض شود که در دهه هفتاد چند نوع یا به عبارت بهتر چند دسته شاعر چهره شدند و به قدر وسع شعری شان اسم در کردند یا موثر گردیدند عده ای آفرینش گر بودند و نوآوری نمودند این گروه دیگر ها را تحت تاثیر خود قرار دادند و تعداد شان به تعداد انگشت شمار بود گروه دیگر نیمه وابسته بودند کمی از گروه اول نظریه می گرفتند و کمی هم از خودشان مایه می نهادند که تعداد این گروه از اولی بیشتر بود و به تبع شاعر های جوانتری از گروه اول در این گروه بودند اما گروه سومی هم بود که فقط مقلد بودند این گروه بیشترشان امروز یا شعر گفتن شان خشک شده است یا اندکی که به شعر گفتن ادامه داده اند در همان هوای دهه هفتاد مانده اند.دسته سوم را اگر بررسی نماییم از افرادی تشکیل می شد که زیر بنای علمی و اطلاعات شان و آشنایی شان با ادبیات ایران و جهان بسیار ضعیف بود لذا از دور بیرون رفتان شان جای تعجب نداشت.گروه دوم نیز دچار ریزش شدند و لنگ لنگان می آیند و با تکیه به نامی که در دهه هفتاد به دست آورده اند لای پر قو خوابیده اند و آن قدر پر مدعا هستند که گمان می نمایند به طایفه قدیسان تعلق یافته اند و شعر و نقد آن ها وحی منزل است و کسی نباید به خودش جریت دهد حرفی خلاف آن ها بزند یا به عبارتی بر شعر آن ها  نقدی بنویسد که به تیر تیر قبای شان برخورد.این گروه کم کم نام شان فراموش خواهد گردید زیرا جز معدودی که به نو آوری خود پس از دهه هفتاد ادامه دادند و کمی هم به استقلال فکری بیشتر نزدیک شدند بقیه در همان فضای ذهنی ماندند و جلو نیامدند بلکه به روایت واحد و دگم گرایی که مخالفت با آنها از علل شروع حرکت شعری دهه هفتاد بود تن دادند.
اما گروه اول که انگشت شمار هم بودند نیز دچار ریزش شدند و شجاع ها ماندند تا تن به نظر جامعه ندهند که همه را یک شکل می خواهد و با ناساز ها جور نیست این به قول مهرداد فلاح :« درنده و وحشی»ها زنده که ماندند هیچ به اطرافیان خموده خویش نیز حرکت و زندگی بخشیدند اما تمام حرکت و تازگی شعر امروز از این گروه نیست باز هم خیلی کثیر مانند دهه هفتاد آمده اند و باز همان حکایت جاری است.
نتیجه این که تمام افرادی که در دهه هفتاد اسم در کردند در اندازه یک دیگر نبودند بیشترشان پا بر شانه هم می گذاشتند که بالا بروند اما قبلن هم نوشته ام برای مهرداد فلاح که حرکت شعری دهه هفتاد غیر قابل چشم پوشی و فراموشی است.
اما حکایت مهرداد فلاح حکایت جنگندگی شاعری است که دهه چهارم زندگی اش را دارد کم کم شروع می کند شاعری که لای پر قو نخوابید و دلش را به مدال طلایی که به دست آورده خوش نکرد او برای مدال های طلای بیشتر می خواهد بجنگد و هر سال قهرمان شود برای همین از کوچک ترین مسابقه هم کنار نمی کشد و سعی دارد همیشه سر وزن باشد البته با گوشه چشمی که به پهلوانی هم دارد. با تمام تفاصیل که مرقوم نمودم نمی خواهم بگویم این گونه نو آوری مهرداد فلاح را می پسندم که قبلن هم اندکی نوشته ام اما این که کار فلاح را نپسندم دلیلی بر رد کارش نیست این آینده است که قضاوت خواهد کرد ولی همین قدر باید بنویسم که فلاح تمام حیثیت و آبروی شعریش را بت نکرد و خودش را گم نکرد بلکه او تمایل دارد فرزند زمان باشد و همین خلاصه به خیر بیشتر راه می برد تا این که لای پر قوی قهرمانی خوابیدن.

 

محبوبه . م 

 

 

 

آقای صفری موضوع جالبی را برای شروع بحث پیش کشیده چون هر چه درین باره حرف زده شود باز هم حرف هست این جور مطالب ست که مجبور می کند همه را که بالاخره عقیده ی واقعی خود را بیان کنند . اما یک چیز هست و آن این که چرا باید معتقد باشیم شعر دهه ی هفتاد تمام شد و رفت پی کارش و حالا دهه ی دیگری ست و اصلا مگر ممکن ست که هنر ابتر باشد قائم به خود و بی هیچ پشتوانه ای ؟ چگونه می تواند آدم چاقو بردارد و قسمتی از گوشت و خون خود را ببرد به این دلیل که مال دهه ای قبل ست . الان اگر شعری هست و اگر آوانگارد یا غیر آن از دل همانست و پیش تر از آن .
دوم ماندن و صبر کردن بر ایمان شاعر به کارش کاری ست که از پس خود شاعر برمی آید هر چه شاعر بیشتر خودش را قبول داشته باشد کمتر پاپس می کشد هر چند که دیگر حالا اصلا محفل ادبیی نیست ـغیر از همان جریان درباری که گفته ای ـ که کار به بد و براه گفتن بکشد که البته اگر بود می کشید . من با آقای قیصری موافقم اما می گویم زمان داور خوبی ست باید ایستاد و دید کدام می ماند و کدام باد فنا می شود در این میا ن فقط نبوغ می تواند به هنرمند یاری رساند که خود را از جمع پیش ببرد همیشه سنت شکن ها برترین ها بوده اند این تنها چیزی ست که منتقدان را هم شگفت زده می کند .اما نبوغ ست که تعیین می کند سنت شکنی ماندگار را از سنت شکنی آموخته شده .

 

 

 

پیروزه قلی پور

 

 

 

خوب است که در مطرح کردن نظریات مان دقت کنیم ، جسارت لازم است، ولی حرف بی برهان و بی دلیل قاطع و از روی تعصب و احساس راه به جایی نمی برد.
شاعران دهه هفتاد هر آنچه کردند، کردند ....ما در این اکنون چه می کنیم ؟
اگر به نقد شعر دهه هفتاد نشسته ایم ،‌ خوب است که همه جوانب فرهنگی و سیاسی و اجتماعی آنزمان را در نظر بگیریم .
من و شما خوب می دانیم در آن زمانه که برای برگزاری یک جلسه هزار جفتک می انداختیم و هزار بار می مردیم تا به دیگران بفهمانیم ما هم بخشی از فرهنگ و هنر هستیم و اینکه بفهمانیم شعر کوششی ارزش ندارد و شاعران درباری و شعر مناسبتی تاریخ انقضا دارد مردیم و آخرش بریدیم(‌البته من بریدم ... )
این دوست عزیز که می گوید نیما آدم بدبختی بوده ،‌هر چه مطلابش را تا به آخر خواندم به دلیلی راجع به این حرفش  نرسیدم!
اینکه می گوید زندگی خود را وقف شعر کنیم ... موافق بودم یکزمان ولی من به شخصه به این رسیده ام که از نظر روانشناسی کسی که نتواند بین بخشهای مختلف زندگی اش تعادل برقرار کند و تعامل داشته باشد اثر بخش کمتری خواهد داشت
این نکته را هم قبول دارم که هر جایی که انسان از دایره امن عادتهایش بزند بیرون و در لحظه و حال باشد ،‌مس تواند خلق کند و تلنگری باشد و اثر گذار
کاری که نیما کرد و هم اکنون دیگران هم میکنند
اما نیما به آنچه داشت پشت نکرد و حرف بی برهان نزد
متعادل بود و خرق عادت کرد
شاید بگویید تعادل با خرق عادت تناقض دارد ،‌نه ! اینطور نیست .....
درست همینجاست که نکته باریکتر از مو پیدا می شود و بسیار دشوار و مراقبه زیار می خواهد ...

 

 

حسین طوافی

 

 

 

نظرت را در خصوص شعر آوانگارد قبول دارم . متاسفانه ما در خصوص کار بردی کردن ظرفیت های زبان فارسی مشکل داریم . زبان آوانگارد شده و پوست انداخته اما شاعران یا آنقدر سخت هستند که از لبه راست بام می افتند یا آنقدر از این ظرفیت های کشف شده جلو می زنند که از آن طرف بام می افتند .
گروهی هم در این خصوص کم می آورند و طنز را بهانه قرار می دهند و سعی می کنند این موقعیت های تازه کشف شده را (که اتفاقن بسیار جدی هم هستند ) را در طنز به کار ببرند . در واقع عنصر طنز وقتی می نواند در محصولات ادبی متاع قابل عرضه ای باشد که موقعیت زبانی تکلیف اش را با آثار جدی روشن کرده باشد (البته منظور من این نیست که طنز جدی نیست بلکه منظور من آن کاربردی است که باید داشته باشد وگرنه می شود اکبر اکسیر که به یک سری حرف های بی نمک و بازاری می گوید شعر )
و همچنین این ور یا آن ور کردن کلمه که نه در زبان کژ تابی ایجاد می کند -واگر هم بکند در سطح و مصنوعی - هم تاثیری به سزا در این خصوص نداشته است . آن چیز که در خصوص ادبیات آوانگارد مهم است این است که زبان در موقعیت هایی قرار گیرد که تا به خال آن را نیازموده است . این اتفاق در ادبیات معاصر کمتر اتفاق افتاده است . چرا که رویه غالب در نوگرایی ادبی ایران در سطح قالب بوده است . اگر هم در برخی از آثار این اتفاق افتاده واقعن اتفاقی اتفاق افتاده است .و در واقع کلمه متحول نشده است بلکه فقط جایش را تغییر داده اند .

 

 

باران سپید

 

 

گاهی رسیدن به بعضی از اتفاقات و گذر از آن ها اجتناب

ناپذیراست .فلاح به آن اتفاق رسید و از آن گذشت. حالا اگر دوباره

اتفاقی بسازد یا نه، بستگی به نیروهایی دارد که به کمک شان

می جنگد.

این رود سری دراز دارد... شاعر!

 

 

حامد رحمتی

 

 

شعر دهه هفتاد مسیر خودش را پیدا کرده است و به نظرم  ازچند

چنبه مهم بود. یکی از این جنبه ها که مد نظر من است، جسارت

شاعران در نگارش هر چه بهتر شعرهای شان بود؛ آن هم به لحاظ

نوآوری و رفتارهای تازه با زبان.
ولی اگر بخواهیم بررسی کنیم این مسائل را به گفت و گو های

مداوم نیاز است. به نظر من دهه هفتاد به پایان رسیده است ولی

امروز باید طبق مقتضیات جامعه و نیازهای امروز باید بنویسیم یعنی

به فراخور زمانی که در ان زندگی می کنیم ولی با این همه دهه

هفتاد اموزه های خوبی در بر داشت و حقیقت را نبایدکتمان کرد به

حق مهرداد فلاح را جزو شاعران خوب دهه هفتاد می دانم ولی

امروز انتظاراتم از او کمی بیشتر است .

 

 

آقای کلمه

 

 

 من هم با آقای صفری موافقم و هم با شما ! من هر جا که این

بحث پیش بیاد، از جریان شعر دهه هفتاد دفاع می کنم؛  هر چند

ضعف هایی عمده داشت و شاید اثری که بایسته باشد، آن سان

که دیگران می خواهند، نداشته باشد، ولی همین تغییر نگاه

خودش کم دستاوردی نیست. همین شوخی و شنگی کردن با زبان

همین که کلمه نزدیک تر می شود و از عرش عجیب غریبش می آید

پایین و ما باهاش راحتیم و خیلی چیزهای دیگر و دیگر و دیگر و ...

 

 

مستان

 

 

اگر روزی در عرصه ادبیات این مرز و بوم حرفی برای گفتن داشته

باشم، ترجیح می دهم با شعرها و نوشته هایم  سخن سرایی

کنم. چرا که آن ها به تمامی خود من اند ...(یادش گرامی) و این

گونه رد و بدل شدن حرف را نمی پسندم .اما این متنی که این جا خواندم یک معنا بیشتر ندارد؛ آن هم این است که کسی به نام مهرداد فلاح هست و از قضا فعال هم هست و انگار برخی این را برنمی تابند...

 

 

ابوالفضل حسنی

 

 

ادبیات پیشرو و مدعی راه خودش را پیدا می کند و این سیلان را

هیچ سدی یارای پیش گیری نیست پیش بینی ناشده از جایی

می زند بیرون که این حالا از دنیای مجازی زده است بیرون...و

حضور مهرداد فلاح و جلیل قیصری و مرحو م تیرداد نصری در این بین دلگرم کننده و شوق زا...

 

 

جلیل قیصری

 

 

 شما و آقای صفری درست می گویید اما یادمان باشد که باید

ادبیات اصیل را از غیر آن جدا کرد .برخی از پست مدرن نما های

وطنی از صرف یک فعل ساده ی پارسی عاجزند.دیگر این که

بخشی از مافیای ادبی که می گویید، مدعیان دروغین ادبیات

پیشرو هستند .من و شما و ما همان گونه که فر مودید، اثر بخشی

و اثر گیری خود را در همین خانه ی مجازی ادامه می دهیم ...حال

که نشریات ملک پدری و ابدی عده ای خاص شده است.

 

 

 

خیام ظهیری

 

 

چه قدر عصبانی می شوم وقتی یاد حرف ها نوشته ها و رفتارهای

دوستانی می افتم که از جمله شاعران دهه هفتاد به شمار می

آیند که با چه غرور و تعصبی با استدلال های بچگانه سعی در

تثبیت اندیشه (تو بخوان از خود ممنونی شان) بودند.
خوشحالم در این مجال دریچه ای  باز می بینم که می تواند صحنه

ای باشد به بازخوانی فرازها و فرودهای شعری این سال ها و

شاید نشانی باشد برای روشن شدن راه آینده.
شاید من که از اواخر دهه هفتاد نوشتن را شروع کردم و در بطن

هیاهوهای شعر هفتاد نبودم(البته اوایل و اوسط را که اواخر این

جنجال ها به تن امسال من هم خورده) شاید از خیلی چیزها بی

خبر باشم و یا خیلی مسائل را آن طور که بوده ندیده باشم. اما

دوستان هفتادی آن قدر هیجان زده بودند که هر مصرعی از

شعرشان را با خروارها نظریه بارها بار به اراده مخاطب تحمیل کنند!

دهه هفتاد دهه ای ست که هیجانات شاعران خصوصن شاعران

جوان که بسیار جویای نام بودند و نمی توانستند انگار بی سر و صدا

به نوشتن بپردازند باعث شد شعر سپید (مدرن) معاصر را یکسره

انکار کرده به راهی روند که ردپایی از گذشته (قبل از هفتاد همه به

کنار) نباشد . البته کاملن چنین بحثی درست نیست چون دهه

هفتاد همه شاعران جوانش یکرنگ نبودند. عده ای کاملن به راهی

بکر فکر می کردند و اگر کسی را هم شاید قبول داشتند براهنی

(البته از نوع هفتادی اش بود- نه براهنی دهه های قبل) و

دوستانی هم که 180 درجه برعکس درست جاپای غزل سراهای

قرن ها پیش بودند (که البته باز باید بگویم نواوری بعضی از این جوان

ها که تعدادشان کم نبود / زیاد هم نبود! غزل های شیرینی و البته

رباعی های خوبی پدید اورد) و گروهی هم به راهی رفتند که شعر

سپید در دهه های پیش رفته بود و از اینرو من خیلی کم دیدم

کسی را که بی طرف مانده باشد و البته اجازه ابراز وجود داشته

باشد. یک جور گویا باند بازی مافیایی حاکم بر شعر هفتاد بود که

هر گروه راهی را می رفت که از انواع دیگر نمی بایست هیچ رد

پایی باشد در ان.

شاعران هفتاد با همه تاثیری که بر شعر فارسی بعد از خود و حتا

بر بعضی از شاعران نسل های قبل گذاشتند که از اهمیت تاریخی
هم برخوردار است اما بخاطر خودخواهی ها و یکجانبه گرایی ها و
همچنین پدرسالاری ای که بر علیه ان جبهه گرفتند اما بعدها درست در همان جایگاه نشستند باعث شدند امروز بسیاری از
شاعران و اغلب انها که بسیار جوان و همچنین کم تجربه هستند
بدون درک کافی از شعر اقدام به نوشتن و نشر و پخش تئوری های
من دراوردی کرده و انواع شعر بسیار اوانگار فارسی را پدید اورند و
ادعاهای انچنانی کنند و هیچ کس را قبول نداشته باشند و از هیچ
احد الناسی حرف شنوی نداشته باشند. درست مثل وضعیتی که
هنرهای رزمی دچار ان است و در هر کوره دهاتی چندین و چند
سبک رزمی جهانی! فعالیت می کند و همه هم به جز ادعا فرقی
با هم ندارند.
حالا که 3،4 سالی می شود نشریات ادبی (هرچند حالا دیگر
تعدادشان بسیار کمتر شده) به شاعران جوانتر میدان بیشتری می
دهند و از شاعران هفتادی اثری نیست یا چندان اثری نیست باید
بگویم با نظر اقای صفری موافقم. ضرورت شعر هفتاد واکنش بود نه
کنش. وقتی دالی نباشد مدلول هم محو می شود. و ایضن باید
بگویم همانطور که شاعران هفتاد شاعران قبل از خود را به کناری
گذاشتند حالا شاعران هشتاد این کار را درمورد انها کرده‌اند. (دنیا
وفا نداره ...
در این چند سالی که از دهه هشتاد گذشته حداقل یکی از جریان
هایی که می بینم یکجور لج بازی است که شاعران امروز با
ادعاهای شاعران هفتاد دارند. زمانی شاعران هفتاد خود را دانای
کل می دانستند و به هیچ اندیشه ای حتا جوانتر ها که زمانی خود
در ان جایگاه بودند بها نمی دادند و ادعاهای بسیار داشتند. حالا
هم شاعران هشتادی برای اینکه عقده ای نشوند دارند جاپای
هفتادی ها می گذارند. البته همه ایتطور نیستند اما گویا جریان
قالب به چنین سمتی می رود؟!
شاعران دهه هفتاد به نظرم کم عمرترین شاعران معاصر بودند.
شاعرانی که نه به گذشته توجه کردند و نه به اینده چشم داشتند.
انها فقط سوارهایی بودند که بر موج نشستند ٬ موجی که به
ساحل رسید و انها را به گوشه ای (قصد توهین ندارم) انداخت. من
گمان نمی کنم با ادامه این وضعیت شعر در دهه هشتاد موفقیت
چندانی به دست اورد (برخلاف دهه هفتاد که تکانه های بزرگی
برای شعر فارسی بود با همه امواج خروشانش) اما شاعران این
دهه ان هایی که به هیاهوها و جنجال ها و بودن یا نبودن تریبون ها
(نشریات ادبی) برای ادامه فعالیت ادبی اهمیت نمی دهند نه تنها
تکانه خواهند داشت بلکه عمرشان به کوتاهی شاعران هفتاد
نخواهد بود.
یک مسئله را هم می خواهم عنوان کنم که ممکن است برای
بسیاری خنده دار باشد اما عنوانش می کنم : شاعران و
نویسندگان ما اخلاق را به کناری گذاشته اند. سال ها ست که به
کناری رفته ... اقای فلاح راست می گوید اگر می گوید : ((اگر اکنون
وارد این فضا شویم ناچار می شویم به جای گفت و گو به بد و بیراه
گفتن رو بیاوریم.))
و یک سوال –
شعر اوانگارد یعنی چه؟
شعر محافظه کار یعنی چه؟
ایا یک شعر به طور کامل اوانگارد است؟
ایا شعری را کاملن می توان محافظه کار نامید؟
مطلق گرایی تا کی؟
عدم تحمل دیگری تا کی؟
 
 
مهرداد فلاح

در پاسخ خیام ظهیری باید بگویم : شعر آوانگارد از دید من یعنی شعری که تعریف شعر را دگرگون کند . یعنی چنان قیافه ی تازه ای داشته باشد که در برخورد های اولیه ، به عنوان شعر باز شناختنی نباشد. یعنی تیغ بردارد و بیفتد به جان خودش و فریادش به عرش برسد !
شعر محافظه کار، شعر اخته و منفعل و درباری ( بالیده زیر سایه ی قدرت سیاسی و فرهنگی حاکم ) است که می شود آن را نقل مجالس ریا و کذا کرد .
اگر منظورت این است که آیا شعر آوانگارد هیچ نسبتی با سنت ندارد ، متاسفم که بگویم دارد . اگر شدنی بود قطع مطلق رابطه با سنت که عالی می شد . حیف که نمی شود.
 
 

رامین صیاد حقیقی

 

 

 

به نظر من جهش زبانی و تکنیکی شعر در دهه هفتاد باعث شد

مخاطب از شاعر جا بماند (من به شخصه با هفتادی ها حال

می کنم) و نتواند پا به پای شعر قدم بردارد و وضع چنین است که

می بینم .باید نیم گام به عقب برداشت به جهت همگرایی نه

پسگرایی تا مخاطب را راضی به همراهی کنیم.
هنر و هنرمند با مخاطب زندهاند وبس.

شاعران ازاین پس با یک چشم باز بخوابند!

 

 

 

فیروزه قلی پور

 

 

همیشه ،چه آن وقت ها که در شهرم -بابل - بودم و فعال در عرصه

شعر ،‌چه حالا که سال هاست از هر آن چه مربوط به شعر می

شود، تقریبا خودم را کنار کشیده ام ،‌ شعر -این بیماری مزمن -

رهایم نمی کند و همیشه دلم برای شنیدن یک شعر خوب و یا یک

خبر خوب راجع به شاعران خوب می تپد..
از این رو همیشه اخبار و اشعار و مقالات تان را دنبال می کرده ام و می کنم ...

من هم با شما کاملا همراهم و موافق که سر سخن با این

صحنه گردانان دارید، اما من نه تنها با آنان که با خودمان هم حرف

ها دارم  که این همه ادعا داریم آیا تا کجا و چه قدر مراقب

خودمانیم که مبادا راجع به کسی یا شعری قضاوت غیر سازنده

نکنیم؟!  چه قدر مراقب هستیم که همیشه خودمان باشیم ؟

 

 

فدروس ساروی

 

 

دهه ی هفتاد کمر شعر فارسی را شکست که صاف بایستد ...

آدم پیر کج و گوژ می شود دیگر ... فلاح هم مشکلش این است که

باهوش است ...

 

 

 

ع.خاکسار قیری

 

 

مهرداد عزیز چه قدر به گفته هایت در مصاحبه ها (این پست)

اعتقاد دارم باور نمی کنید از خودتان بیشتر...

آقای صفری پیداست نظری خیرخواهانه دارد و کاملن آشنا با

جریانات هنری... اما چیزی که در ما و حتا جهان در حال وقوع است

و تو هم پذیرفته ای تعلیق است...نیما علی رغم مدرن بودنش باز

برای ارائه اندیشه خود نگاه کلاسیک داشت که حاضر شد مبارزه

کند.. نیما شخص بدبختی بوده اگر علاوه برعرضه کردن اندیشه

های خود زندگی خود را هم فدا کرده...امروز بهترین جمله فلاسفه

دنیا این جمله است: " می خواهم پس از مرگم آثار مرا

نخوانند".شخص باید دیوانه باشد که بخواهد برای دادن بجنگد...
من از آینده ای که بخواهد صرفن با قرار آمدنش گذشته و حال مرا

بگیرد به شدت بیزارم...فکر می کنی چه قدر اندیشه های ناب در

دنیا وجود دارد که عرضه ان برای صاحبان اندیشه همراه با مشکلات

و به قول تو بد و بیراه است و صاحبان آن اندیشه از خیرش می

گذرند . آن را به تعلیق در می اورند. بایکوت می کنند تا زندگی خود

را نخواهند وقف کنند...یاد جمله ای از داریوش آشوری افتادم:

مدرنیته را در بشقاب به کسی تعارف نمی کنند" اما ما که تعارف

هم می کنیم آن هم چند بار اما بیشتر از تعارف... پذیرفته شدن

اندیشه بستر می خواهد  و برای گسترانیدن بستر آن باید جامعه  

شناس ،اقتصاد دان، ابر رسانه ها ،دلارهای نفت و کلیه قشر ها

که در ساختار جامعه نقش اسکلت را دارند به خوبی انجام وظیفه

کرده باشند...شاید حق با مافیای ادبی باشدکه گروهی می شوند

و در کنار زندگی کردن و حال و حول خود و بی توجه به آینده ادبیات

مملکت سعی در ماهی گرفتن می کنند.

مافیایی که در آن یکی چند سطر شعر می گوید و دیگری می آید

ده صفحه  به به و چه چه برای آن می کند و بی خیال حمایت از

اندیشه هایی که فقط حمایت از آن می تواند آینده مملکتی را

بسازد...من به شخصه با دوست بازی مخالفتی ندارم، اما اگر

شخصی دارای ضیق وقت باشد (هم چنان که همه هستند) شاعر

باشد نویسنده باشد و دارای امکانات زیست محیطی باشد و باند باز

هم باشد چه گونه می تواند جز به گروه خود بیندیشد و بپردازد..