قار قار

شعر و نقد ادبی

قار قار

شعر و نقد ادبی

قهوه ی لخت

 

فایل های صوتی شب مهرداد فلاح در پالتالک

با حضور مهرداد عارفانی ،علی عبدالرضایی ، پرهام شهرجردی و زیبا کرباسی

http://www.jazma.org/fallah/paltalk.htm

 

 

برای رفتن به نمایشگاه خواندیدنی (رنگاژه) ها بر این نشانی کلیک کنید: http://jazma.org/fallah/rangajeh.htm

 

 

حاشیه‌ای بر رنگاژه‌های مهرداد فلاح
فرید قدمی




١ – خرگوش در کلاه
 

زیگموند فروید در سال 1920 میلادی، نظریه ای جدید در باب روان کاوی ارایه کرد که به توپیک دوم مشهور است و بر اساس آن، دستگاه روانی انسان به سه بخش متفاوت تقسیم می شود : ١- اگو ( من ) ۲- سوپر اگو ( فرامن ) ٣- آی دی ( نهاد ) .
آی دی مخزن رانه ها و غرایز است، سوپر اگو به مثابه ی وجدان اخلاقی عمل می کند و اگو که مجری سیستم است ، نقشی چون میانجی آی دی و سوپر اگو دارد .
و اما خرگوشی که من می خواهم از کلاهم بیرون بیاورم: در رنگاژه‌های مهرداد فلاح، رنگ ها هم چون آی دی ، واژه ها به مثابه ی اگو و گرافیک در نقش سوپر اگو کار می کند. رنگی خاص می تواند برای بیننده حاوی پیامی سری از رانه ای ویژه نظیر رانه ی جنسی ، رانه‌ی قدرت یا حتا رانه‌ی مخدوش مرگ باشد.

در برخورد با این گروه از شعر های فلاح ، اولین عنصر نظرگیر ، رنگ است. در وهله ی دوم با واژه ها روبه رو می شویم که ما را با ساحتی نمادین درگیر می کنند ، اما این واژه ها به واقع مستقل نیستند و در بستر مواجه ی نخست ما با رنگ ها باز تولید می شوند . سپس و در مرتبه ی سوم ، گرافیک رنگاژه است که جلب نظر می کند: ساختمانی خاص از ترکیب رنگ ها و چیدمان واژه‌ها.


برای مثال در رنگاژه ی " سه و ٣ " ( سنگ + سر + سار ) ، رنگ قرمز حاوی پیامی سری از رانه‌ی جنسی‌ست . سپس گزاره‌هایی می‌بینیم که باز هم به گونه ای ضمنی تداعی گر عمل جنسی‌اند (چسبیده بود زمین به من من به خودم خودم به دست ها ... ) و سرانجام ، گرافیک ( صورت کامل و بصری ) رنگاژه است که عمل سنگسار را تداعی می‌کند ( و در این جا باید به رابطه ی تنگاتنگی اشاره کنیم که میان سوپر اگو و قوانین نظم نمادین جامعه برقرار است ) .
آی دی فرمان عمل جنسی را صادر می کند ( رنگ قرمز ) ، اگو می‌پذیرد و تن می‌دهد
( گزاره ها ) و سوپر اگو مجازات می کند ( گرافیک سنگسار ) . پیوند میان رنگ ها و واژه‌ها از دو سوی دیگر هم قابل بررسی است که در این جا تنها به اشاره ای کوتاه اکتفا می‌کنم . سویه‌ی اول از منظری لکانی است. ژاک لکان در پروژه‌ی بازگشت به فرویدش، به این موضوع اشاره می‌کند که رانه‌ها و غرایز در ساختمان روانی انسان، به هیچ وجه حیوانی نیست ، بلکه دارای ساختار و قانون‌مند است. لکان معتقد است غرایز در انسان، ساختمانی کاملن زبانی دارند. آیا رنگاژه های مهرداد فلاح نمی‌تواند تاکیدی بر این دیگاه لکانی باشد ؟
از سوی دیگر ، لیوتار در آثار اولیه‌اش ، میل بشری را برآمده از خلا یا شکافی می‌داند که زبان با طرد آن چه میل خواهان آن است، در وجود آدمی بر جا می گذارد. آیا فلاح در رنگاژه هایش در پی ایجاد رزونانسی میان میل ( رنگ ) و زبان نیست ؟ نمی‌دانم. من تنها به دنبال خرگوشم می‌دوم !

۲– و باز هم ، باز هم ، باز هم مارکس !
 

باید بگویم معنا در این گروه از شعر های فلاح ، محصول اضافی زیبایی‌ست : محصولی که به ناچار تولید می‌شود. و در این جا ناسازه‌ای غریب رخ می‌نماید . ادوارد مونچ ، وقتی در کار کشیدن تابلوی مشهورش " جیغ " بود ، به واقع ، تنها به تولید معنا می اندیشید و زیبایی محصول اضافی کار او بود . ناسازه در این جا پدیدار می شود که فلاح در جایگاه شاعر به معنای رایجش ، باید که در کار تولید معنا باشد ، اما معنا در رنگاژه هایش فقط یک محصول اضافی ست. در مقابل ، مونچ نقاش در معنای رایج ، باید که در کار آفریدن زیبایی باشد، در حالی که زیبایی در تابلوی جیغ محصولی اضافی‌ست که سرانجام ، علیه معنا وارد عمل می‌شود.

در رنگاژه های فلاح ، ساز و کاری متفاوت به چشم می‌خورد. زیبایی در این شعر ها ، هم چون لبه‌ی اول اندام جنسی مونث عمل می‌کند : لبه‌ای که بر ضد لبه بودگی می شورد و بیضی هموژنی را می‌ماند که حفره ای می کند تا به سوی " امر واقعی " راه برد . لبه ی دوم ( معنا ) ، محصول اضافی لبه ی اول است و البته لبه بودن لبه ی اول ، خود به واسطه ی لبه ی دوم است که شکل می گیرد. به عبارتی ، لذتی که ذاتی رنگاژه‌هاست، هم ارز لذت‌بری زن از سایش دو لبه‌ی اندام جنسی خود است.
حال اگر بخواهیم از حفره ای بگذریم که این دو لبه می سازند ، از اصل لذت تخطی کرده، وارد حیطه‌ی ژوئیسانس ( کیف ) می‌شویم که جز رنج چیزی برای ما به ارمغان نمی آورد. به دیگر سخن ، با عبور از ساحت زیبایی – معنا ( خیالی – نمادین ) ، به گفته ی ژیژک ، پای به برهوت امر واقعی می‌گذاریم .
٣ – در ستایش دوست دخترم
 

گفتم که معنا محصول اضافی زیبایی در رنگاژه های مهرداد فلاح است . اما همین معنا به مثابه‌ی نوعی نامیزانی که تعادل را بر هم می‌زند، هم چون ابژه - علت میل عمل می‌کند. در بیان تمایز بین ابژه‌ی میل و ابژه - علت میل ، مثالی از ژیژک می آورم . او می گوید وقتی کسی عاشق کسی می‌شود و همه چیز او را جذاب می‌یابد ، الا یک خصوصیتش ( مثلن ادا و اطوارش ) ، این تک ویژگی همان ابژه - علت میل است که نقش نامیزانی در معشوق را بر عهده دارد و اگر این عامل نامیزانی نباشد ، ابژه (معشوق) دیگر کار نخواهد کرد .
معنا در رنگاژه های فلاح، همان نامیزانی ، همان تک ویژگی ناخوشایند و همان ابژه - علت میل است. در بسیاری از این شعر ها، به آسانی ( و یا حتا به درستی ) نمی‌توان معنای گزاره ها را در سطحی مبتذل دریافت و همین " درنیافتن " است که علت غور مخاطب در این کارهاست.
حال، شما هم دست توی کلاه تان ببرید، اما قول نمی‌دهم که حتمن خرگوشی در کار باشد!

 ( برگرفته از مجله ی شعر) 

      http://www.poetrymag.ws/docs/farid_ghadami/farid_ghadami_ghahveh_lokht.htm 

فرشته اصلاحی

نمی توانم بگویم چقدر برایم جالب بود . نگاهی ازاین منظر که ندیده بودم. معنایی که نیاز به تولد داشت، متولد شد.
اما چیزی که برای خودم عجیب است و جالب:
دراکثر این رنگاژه ها هیچ مرکزی دیده نمی شود. بیننده ی آن با اولین نگاه مجذوب هیچ نقطه ی خاصی نمی شود و چشم ها در تمام سطح به یک سان می گردند. مثل شعری که نوشته شده باشد و هیچ نقطه ی تمرکزی نداشته باشد مگر پس از خواندن که آن نیز حاصل تداعی ذهنی است، نه عینی.
از آن فقط واژه نیست که به یاد می ماند. حسی هست که با رنگ ها در ذهن جاری می شود.
نظرم درباره ی هر تجربه ی جدیدی مثبت است. به دور از حواشی ای که این دور و بر  احساس می کنم و خوشبختانه بی خبر.

عارف رمضانی

نیچه می گوید تاویل گر «حقیقت گوست».او «حقیقت گوست» ، نه به این دلیل که حقیقتی را در خواب تسخیر می کند تا بر زبان بیاورد ،  بلکه از آن رو که تاویلی را بیان می کند که کارکرد هر حقیقتی، پنهان کردن آن است و به قول میشل فوکو شاید این تقدم تاویل نسبت به نشانه ها ،مهمترین و تعیین کننده ترین نکته در هرمنیوتیک مدرن باشد .فرید در تاویل کارهای مهرداد دنبال نشانه هایی نیست که احیانن شاعر آن را در جای جای متن پنهان کرده باشد و او با کشف آنها بخواهد به رمز گشایی بپردازد . دوستانی که گفته اند در کارهای فلاح ندیده اند چیزهایی را که فرید از آنها سخن رانده، باید متوجه باشند که هرمنیوتیک چیزی است و نشانه شناسی چیز دیگری  .باز از فوکو نقل  قول می کنم : «به نظرم می رسد که این نکته را باید کاملن فهمید که هرمنیوتیک و نشانه شناسی دو دشمن سر سخت یکدیگرند .این نکته ای است که اغلب معاصران ما فراموش می کنند. » این خرگوشی است که فرید از کلاهش در آورده است .اصل تاویل چیزی جز تاویل گر نیست .
اصلی که در تاویل مطرح است پایان ناپذیری تاویل می باشد ، زیرا  همه چیز تاویل است .حتی نشانه ها هم ذاتن تاویلی اند از نشانه های دیگر. فرید با استفاده از سه حوزه ی نشانه ای «رنگ»،«تصویر»و«گزاره»و با چنگ زدن به «تثلیث فرویدی » دو حوزه زبانی را با هم می آمیزد .این تثلیث می تواند در حوزه های مختلف زبانی انتخاب شود ؛«پدر ،پسر و روح القدس»،«زمین ،خورشید،ماه » ،«پدر،مادر،فرزند» ،«جامد،مایع،گاز» و...
در اینجا شاید پرسیده شود که پس هر «چیزی» را می توان هر «جوری» تاویل کرد ؟درست است! می توان هر چیزی را تاویل کرد و هرجور که خواست تاویل کرد .اما بی شک  آن چه که مهم است «کیفیت» تاویل است .گفتم که همه چیز تاویل است .حتی یک اثر هنری هم خودش تاویلی است از تاویلهای ماقبل خود .معیار سنجش  هنربودگی یک اثر،میزان ارزش افزوده ایست که روی تاویلهایی که تاویلشان کرده دارد . ازدیگر سو، اگر نقدی هرمنوتیک ، ارزش افزوده ای نسب به اثر هنری (تاویل) تاویل شده داشته باشد ،خودش تبدیل به یک اثر هنری می شود و این روند می تواند تا بی نهایت و به تعبیر فوکو تا منقطه ی مشترک میان جنون و زبان ناب ادامه داشته باشد .

پیام

 فکر می کنم مخاطب های فرید بیشتر باید فلسفیا باشند تا ادبیاتی ها. متن به لحاظ فلسفی اونقدری قدرت داره که بشه  چند تا مقاله فلسفی از تو همین مقاته در اورد. اون هایی که گفتن فروید منسوخ شده باید به منسوخ شدن مارکس و کانت یقین داشته باشند.اگه این ها منسوخ شده ن پس لکان و اگامبن و بدیو و... کلن هم تفکر معاصر باید منسوخ باشه. بی سوادی تا چه حد؟  

 ماکان محمدی

      راستی را بخواهی با متن فرید موافق نیستم. البته نه به خاطر مباحث خوبی که مطرح کرده...
فکر می کنم که این برخورد با متن متاثر از شیوه بررسی نیست چرا این جا جریان تئوری ها محور حقانیت شعر قرار گرفته نه موجودیت خود شعر. یعنی دستاورد های شعر تولید کننده دستگاه های منطقی باشند نه نتایجی که مثلا فراروانکاوی یا پدیدارشناسی معیار قرار گیرند چرا که هنر نسبت به رخداد انضمامی همیشه مستقل است اگرچه این به معنای نفی رابطه ژرف ساختی ساحت اجتماعی نیست.
     

   حسین مکی زاده                   

اما فرید قدمی. کار بسیار خوبی را خواندم.
کاوشی در چیزهایی که به چشم نمی آید در خواندینی ها.
اما دوست داشتم آن قدر درگیر اسم ها و تئوری ها نمی شد. حرف های قدمی در زیر بار سنگین اسم ها و تئوری ها مانده بود. می شد خوانش خود فرید باشد بی آن که حتی اشاره ای به نام ها بشود... چیزی مثلا مانند مقاله امید شمس در پگاه که به لطف تو خواندمش. دیدی آخرین مقاله را. چقدر وامدار فوکو و بقیه صاحب نامان است. با حرف هایی که در هر پاراگراف میتواند نظریه و نامی را یدک بکشد. اما امید شمس زیرکانه از زیر بار نامها گریخته است...
در این صورت است که متن خود بدل به نوع کار هنرمندانه می شود. خوانشی که خود را تا حد یک متن خواندنی بر می کشد.
کاش خوانش فرید خوانش بود.

حامد رحمتی

مطالب را خواندم بسیار اشارات خوبی می شد در لابه لای سطر های مذکور دید ولی به نظر من دغدغه فلاح در این کارهای اخیر نوعی عجین شدن زبان و تصویر است که بیشتر ماهیت فلسفی دارد نه چیز دیگه ای البته درتاویل متن هرکسی آزاد است ولی من این ها را نوعی انحراف می دانم که این قدر ما به صراحت بگوییم مسئله فلاح همین است و بس .

محبوبه . م

... ودر ادامه ی هزاران چرایی که دوستی در آخرین کامنتی که خواندم می پرسم اگر علم روان شناسی چنین دانا ست که بر تمامی جهات آدمی می تواند قضاوت کند و برای هر رنگی معنای لایتغیری در آستین دارد ( گذشته از این که حساب نقاشی ها دیگر پاک ست ) دیگر تکلیف عدم قطعیتی که پایه ی همان پست مدرنیسمی ست که شعر فلاح می خواهد آن نوع در هم ریختگی رابیان کند چه می شود ؟ این برداشت ها و این جواب ها برای تفسیر این رنگاژه ها از پیش تعیین شده نیست ؟ و این تفسیر های این چنینی همان کار را هم خراب نمی کند ؟ برای تفسیر چنین چیزی چه نیازی ست به الگوهای از پیش تعیین شده و تفاسیر روان شناسانه که از قضا آدم را به هنگام کشف دچار ذوق زدگی هم می کند اما گمان نمی کنم که فلاح این کار را برای این نوع تفسیرها آغاز کرده باشد چه تازگی ایی در این نوع تفسیر نمی بینم .

جلیل قیصری

۱-نظریه ی روانکاوانه ی فروید بخصوص در بخش نا خود آگاهی اش در مورد واژه ها و رنگ ها و داد و ستد های زبانی و بصری با توجه به دید گاه یونگ و فرای -در تبدیل و تبادل اسطوره ای و نا خود اگاه جمعی-محمل چندانی ندارد . اگر هم حضور کمرنگی باشد در نظریه های یونگ و فرای بخصوص بازگشت لکانی تعدیل شده است . از نقطه نظر اسطور گی و نا خود اگاه جمعی دیگر رنگ قرمز تنها تداعی گر جنسیت و خشونت نیست بلکه نماد دوباره زایی طبیعت - شادی -پیام اوری و روشنایی نیز هست . نور تروب فرای وقتی می گوید اسطوره ها مضامین کهن نمونه ای و سمبول های جهانی اند به اشتراک روانکاوی-اسطوره ای می اندیشد چیز تازه ای که فرای می گوید این است که اسطوره ها با ادبیات را یکی می داند و می گوید کهن نمونه ها و نو نمونه ها در اسطوره و ادبیات فرقی نمیکند (تیشترو میترای ایرانی و مسخ کا فکا)یعنی در هر دو هستند و بعد می گوید فرقی بین یک روایت اسطوره ای و شاهکار ادبی نیست .

۲-ارکی تایپ ها را به تصویر ها و موتیو ها و ژانرهای ادبی تقسیم کرده اند در بخش تصویر ها مثلن تصویر اب - راز هستی -زنجیره ی مرگ و زایش و تطهیر و رویش است -که از نظر یونگ اب سمبل نا خود اگاهی است یا تصویر در یا - مادر حیات و تصویر خورشید نماد اتش و انر ژی خلاق - و در بخش موتیوها تخم مرغ با شکل بیضوی اش با رنک سفید و درون زرد نماد افرینش و زایش(که اقای قدمی به این شکل اشاره کردند )بعد ژانر های ادبی و میتوس ها هستند که بصورت فصل های سال ظاهر می شوند و نماد درو نیات انساننددیدگاه یونگ و نگاه روانشناختی - اسطوره ای فرای اسطوره را خواب و رویا می داند اما فروید بیشتر بحث اودیپی را پیش می کشد و نرینه و مادینه ی جان را .

 3-از دیدگاه روانشناختی - اسطوره ای بهتر می توان اثار ادبی را تحلیل و تاویل کرد چون وقتی اسطوره با رویا یکی می شود هر اثر خلاقانه ی ادبی زاده ی رویای جمعی می تواند باشد پس هر هنر مندی می تواند یک اسطوره پرداز باشد .این را گفتم تا بگویم تاویل رنگاژه ای تنها از دید گاه فرویدی یک تاویل همه جانبه نیست در ضمن همانطور که اقای قدمی فر مودند غرایز از دید گاه لکانی ساختمانی زبانی دارند و از دید گاه روانشناختی -اسطوره ای رنگ ها و میل ها هم ...پس شکاف ها گذشته از پارا دوکس های خود -ناخود اگاهی فروید می توانند از پارا دوکس های دیگری هم ناشی شوند (دیدگاه یونگ و فرای ).

۴-انچه که در تاویل رنگاژه های فلاح از دید اقای قدمی پنهان ماند تصویر کلمات و حروف است که - قبلن گفتم -با رنگ های خاص خود به صورت الات نرینه و مادینه -گوزن -اسب - مار -قو و...امده اندپس معنا های اضافی که گفته شد شاید همان تداعی های زیبایی شنا سانه باشد که از جمع کلمات و حروف و تصویر گونه ها به اضافه ی رنگ های زمینه حاصل می شود که در این - باید و نباید ها (قصد بیان محصول زیبایی اضافی را ندارم )خالی از نسبیت زیبایی شنا سانه    نیست . نکته ی قابل ذکر این که اقای قدمی نانم این افریده ها را - رنگا ژه -نهادند که فکر می کنم نام خوبی باشد چرا که نام خاص شعر (که تصویر ها یش را در خود دارد )  روی متنی گذارده می شود که از طریق افزونه های زیبای شنا سانه ی کلامی در زمان ها و مکان های مختلف گسترش یابد .

همایون

فلاح اصلن آدم زبلی نست . شاید فکر کرده که راحت میتونه سر همه رو ( باضافه ی  منو) کلاه بذاره. ولی من نه دنبال خرگوش شعبده کار فرید میرم و نه کارهای عجیب و غریب دیوید کاپرفبلدی فلاح ......
از چی می ترسه ؟ و یا از کی ؟ فلاح دنبال چیه ؟
فلاح جایی نوشته :

باداباد !
من که تا ایستاده ام تیپا می خورم از سفر
دلخوش ام به شعاری که بالای هر قله هر صبح می دمد
ببینم آیا در دست دیگر این بازی
می شود پای تیزتری برداشت ؟

و بعد میای و بازی رنگ ها رو می بینی . مدت هاست کار های فلاح رو می بینم  . اینجا و اونجا . و همش با خودم در گیرم که چی می خواد بکنه این پسر ؟ این شازده.....
فلاح بازیگردان خوبی می شه اگه تکلیفش خودش رو با جماعت بیننده روشن کنه . البته دوستی می گفت اگه تکلیف روشن بشه که بازی در کار نیست که کسی بخواد اونو بگردونه . که خب این هم درست بود شاید..
فلاح دو شکل کاملن متفاوت داره که شاید تعمدن نخواد یکی بشه . فلاح  واژه و رنگ. این دو نفر یکی نیستن .
فلاح نه در زندگی شخصی و اجتماعی و نه در رنگ هیچ شباهتی به فلاح واژه نداره .
فلاح رنگ یک آدم متقارن ،شکیل،متوازن(و نه متواضع )و دارای ابعاد شخصیتی مشخص است .در حالی که فلاح واژه پریشونه متناقضه و شاید به نظر برسه زیادی پسا مدرن......
رنگ رو اینجوری می بینم :گریختن و نه گسیختن ( بازم نمی دونم از چی و کی ) . شهاب باران زمین ( در تجسم سنگسار، نفرت به آدم منتقل میشه و نه شعف ). از چیزی رمیدن یه به تلاش برای رسیدن ...
فلاح به نظر من انقدر ها هم که میخواد نشون بده بدجنس و خودخواه نیست و البته گستاخ هست و جسور...بی اعتنا به دیگرانی که نمی بینه و نمی شنوه.
و می آد وسط این گیرودار یه دونه آب نبات سیاه (خشم و سنگ ) میذاره وسط اون همه قرمزی ،جلو بچه که آروم بگیره  و ذهنش رو منحرف کنه از اطراف.
شاید اختلاف کار رنگ و واژه ی فلاح توی نگرش اون و نسلش باشه . دنبال فلسفه های خاص که شاید هنوز موجودیت واقعی اینجا ندارن اگر چه موضوعیت میتونه داشته باشه برا ی بحث و گفتمان...
چایکوفسکی وقتی داشت سمفونی مرگ در پاریس رو می نوشت همه از اون خرده می گرفتن که داره یه نگارش جدید و نوازش جدید در موسیقی به وجود میآره . خب چه اشکال داره ...چایکوفسکی در اجتماع و برخورد با دوستان و موسیقی و خلاصه همه جا وجودش پر شده بود از این عدم یکنواختی و......
فلاح از چی می ترسه ؟ من فکر می کنم رنگ به فلاح و فلاح به رنگ خیلی بیش تر شبیه .. تا به واژه..

ژاله سیفی

راستش سابقه ی عینی وتجربی از رنگاژه ها در دهنم ندارم اما به نظر می رسد در این کارها واژه بیشتر شکل هنر را دارد نه ادبیات.... امادر چهار چوب این واژه ها شکل ادبی می گیرند همچنین شکل ترکیبی به وضوح دیده می شود از مرز زیبایی شناسی می گذرند ونقش مرزهای سردر گم کننده را ایفا می کننددر این کارها پیوند متقابل بین رنگ و گزاره و گرافیک حس لذت را برایم چندین برابر کرد به نظر من بررسی و نگاه اول ار سویه دیگر که « لکانی » بودزیباتر و قابل تعمل تر بود با دیدن این کارها و تاویل پذیری  در معنای گزاره ها به یاد تابلوی نقاشی سبز اثر رشید آرایین نقاش پاکستانی افتادم... من که کلاه نداشتم اما از اینکه خرگوش را پیدا نکردم بسیار بسیار خوشحالم.

بهرام کمالی

من هم خواندم و باید به این دوست عزیز آفرین گفتم که زحمت جمع و جور کردن این مطالب را کشیده است... به نظر خود و فراخود و من از نظر فروید با رنگاژه های شما می خورد حال این قرمز ٬ قرمز لبهای دوست دخترت باشد و یا قرمز خون دشمنت بماند...اما چیزی که به نظر من بی سواد می رسد اینکه آیا می شود از بین این کلمات آنیما و آنیموس را نیز پیدا کرد مثلاْرنگ قرمز حاوی پیامی سری از رانه‌ی جنسی‌ست ... آیا این یک رانه ی جنسی چیست؟ مذکر٬ مونث ٬ یا میل زن گونه مردها یا میل مرد گونه زنها ؟؟؟ به نظر ارتباط شعر و روانشناسی درست از آب در میاید اگر مثل این دوستمان درست به شعر و روانشناسی بنگریم.

نسترن مکارمی

فروید سال ۱۹۲۰ درست. ولی امروز برداشت ما و روانشناسها و ...از رنگ چیزی متفاوت است .و فکر میکنم مهرداد برای نقد تایید مندانه هنوز جا زیاد است.مثلا در شعر موچولوی خفته در حباب...طرح هیچ جور به متن نمیچسبد نه تداعی کننده موچولو است نه حباب نه دریاچه نه حتی بمب اتم.سر نیزه را به یاد میاود یا فرو افتادن را در حالی که مونش در جیغ ارتباط بصری قوی با معنا برقرار میکند تو حتی اگر نام تابلو را  هم ندانی چیزی در درونت را به جیغ کشیدن وا میدارد .ولی در شعر تو این ارتباط به نحوی گسیخته است متن برای خودش سازی میزند و تصویر هم...البته انصافا در سنگسار خیلی بهتر بودی.گر چه در این خواندیدنی هم ان حرکت دایره وار اگر در زاویه پایین قرار میگرفت و خطوط کشیده در بالا(درست برعکس الان) میتوانستی بهتر به پرتاب اشاره کنی. ببخش که نمیتوانم مثل همه تایید گو باشم .

نیما

      به مقدار زیادی وقتی توی بیمارستان روانی مشغول بودم و از آن کمتر وقتی توی دانشکده روانپزشکی و تا حدودی روانشناسی می خواندم با فروید و لاکان و پیاژه و امثالهم سر و کله زدم.ولی این دوست منتقد ما چنان اینها را در مثال بافت که من ماندم که به به و چه چه!!چه مالش خوشایندی!!چه عبور دردناکی!!اما بد نیست به گذشتن از زمانی اشاره کنم که تمام امیال را به میل برتر یا غریزه اصلی که همان لذت جنسی است مرتبط می دانستند.به قول نوباکوف که در مقدمه کتاب دفاع لوژین این نظریات را به سخره گرفته می توان کلی دلیل برای رد این نظریات آورد.اما دلیل یک چیز را نمی فهمم.چرا برای اینکه معنا در شعر تو طفیلی زیبایی است دلیلی آورده نمی شود.چرا به اینکه قرمز غیر از جنسیت به خشم اشاره می کند و غیر از اشکال دایره که به جنسیت و عواطف مرتبط است اصلا به تعدد ساختارهای مثلثی که نشانه خشم و انتقام است(در همان نظریاتی که دوستمان اشاره  کرد)اشاره نشده؟چرا به کشیده شدن کلمات در ارتفاع که می تواند نشانه عدم آرامش باشد یا این همه نشانه که برای سقوط توی خواندیدنی های توست اشاره نشد؟و هزاران چرای دیگر که می ماند برای من .از اینها گذشته من به تلاش دوست منتقدمان احترام می گذارم و برایش آرزوی موفقیت می کنم.