همه کار های جهان را در است
مگر مرگ کان از در ِ دیگر است فردوسی
گرگ و میش است
می نشینیم روی باران تاب می خوریم
( ای دل غافل ! )
سیم ها کلاغ ... چی ؟
پدر هم مگر تمام می شود ؟ الو ؟
( جاده نبود خودرو
رفت تا ته دره
افتادم به روز بعدی پرت ! )
باید زنگ بزنم ببینم بلیت هست
شما را هم رزو کرده ایم
نگران ؟ اصلن !
همه می روند دیر یا زود ( کجا ؟ )
او نیست توی آینه من ایستاده ام یعنی چه ؟
آرام باش پسرم ... سیاه ؟
توی بغچه هامان همیشه پیدا ... بریم ؟
برف دارد برای خودش می بارد
دارم برای خودم
اوهوی !
با توام پهلوان خُل !
این توپ کهنه را کول گرفته
از این قرن به قرن ِ دیگر می کشی که چی ؟
سوتش کن توی دهان ِ این سیاه چاله ها وُ خلاص !
دیدم که توی شیب افتاده ام یکهو !
مهمان دار ِ ترش رو
شکلات پخش می کند
اتوبوس می غرّد
سر ِ هر پیچ یک نفر از من جدا می شود می کنَد
می زند به کوه وُ کمر به سرم
درد می کشم ( دارم )
داد می زنم !
کی می رسیم پس ؟
گیرم که تونل
آخر این همه دراز این قدر تاریک !؟
در باز ست
دهانی که حرفش این
این
این
این خانه از زخم هم عمیق تر
( پیش می رویم )
در زهدان ِ مادرم دارم خون می خورم
پسرم که از من بزرگ تر
برای پدربزرگش اشک ...
چای خرما صدای عبدالباسط
صبر صبرتان بدهد !
در کاسه ای به این کوچکی
دریای به این بزرگی !؟
شهرزاد ِ سپید گیسو ( مادر )
هزار وُ یک شب ِ دیگر ... دارد ؟
یک پَر ِ لیمو به دهان بُرد وُ همین که نیم پا رفتم وُ برگشتم
دیدم ... ای دل غافل !
قصه به این خوبی هم شاه زمان را باز نمی دارد
ادامه اگر می دهیم در ؟ بسته نمی شود
می روند وُ می آیند باز
میان این همه گاهی
آن که حواسش بیشتر
بی هوا می لغزد درون حفره ای مخفی
و ضجه ای که بلند می شود همه گیر
گیر کرده بیخ گلویم
حتم دارم که حرف نیست
صدایش زدم هر چه بر صورتم چنگ
لبش وانشد لااقل بگوید : نکن !
این چه کاری ست ؟
توی آشپزخانه زن ها کار
می کنند آتشی به پا وُ آب می ریزند
همه سیر می شوند اِلا همین یکی
( زمین را می گویم )
منتظریم آن که از دور خیلی بیاید
فرود که آمد
بیست ساله در نی نی چشمانش اسب ها را رام
دست مرا بگیر برادر !
همه این جا به گل نشسته ایم خواهر !
برای این آمبولانس که از سردخانه راه باز کنید!
به خانه خوش آمدی پدر
این ماسک چیست که بر چهره ات کشیده ای ؟
مهمان توییم بفرما چرا نمی زنی ؟
بلند شو !
بخند !
در حیاط خانه موج می زند دریا
دیدم که دستی درآمد از آستینم کوبید بر سرم
داشتم به خلسه می رفتم
بیدارشدم به نگاهی که دخترم !
از این جا کوچ
برویم روی صحنه ای که باید همه می روند !
چیز عجیبی ست آب !
این کودک ِ بی قرار دارد این جا سرسره بازی می کند
روی این پوستی که دیگر
هیچ سرانگشتی را به جا نمی آورد نمی تواند
بوی کافور می گیرد کفن خداحافظی
چه قنداق پیچ ِ قشنگی !
( جاده نبود چاه
می آمد با ادای رَحِم
شکلکی که پدر را برد )
این رسم ِ قدیم است
باید برای قربانی سنگ تمام بگذاریم
حالاست که این شکم باره از عزا دلی درآورد
بیا ! بگیر ! بخور !
این لقمه هم گوارایت !
شما که در این مراسم حضور ندارید
انگشت روی همین سطر بگذارید ... الفاتحه !
این شاخه را بهار دوباره آیا صدا می زند ؟ ( کی ؟ )
کنار شمایم
زاری نکنید !
دارم دست می کشم بر سرتان نمی بینید ؟
نه می بینند نه می شنوند ... عجبا !
همین بود پس ... ها !
حالا برای هر پنج شنبه ای که از راه می رسد
دسته گلی باید
من تخم گیاهی هستم که توی همین باغچه ( این کاغذ )
سبز نه سیاه خواهم شد ... شده ام !
چه فایده ؟
مرغی که پرید پرید
آب ! آب بیاورید !
شب دستی داشت مرا می بُرد
دیدم که ستاره خیلی
آن بالا از ابری که نبود
بارانی چیزی ضرب گرفته بود بر بام ِ حلبی
سبک شده بودم خالی
برگشتم
به صدایی که همسرم !
رفته بود روی دیوارها تیرها
دیدم که روزنامه هم شریک
(دوستان دَم شان گرم )
همه جمعند
کفش ها ردیف
( اِنّا الیه راجعون )
پشت پرده زن ها حرف
( شما را به سوی خودم می خوانم )
حالا که راه ِ دیگر دیگری نیست
می روم به خواب شان
( از پلی که دنیا ... می گذرند )
فریاد !
همه بر می گردند
می بینی؟
واژه واژه دارم شکل می گیرم
( دارد شکل ... )
نان برایش چه فرق می کند کدام دهان
خیابان برایش کدام پا ؟
کوچه داستان خودش را دنبال
سایه ولم نمی کند !
شهر شعر ِ شلوغی ست
خواننده خیلی دارد
هر روز هم که یکی گمُ
کم نمی شود
توی خودم پیچ
رسیده بودم جایی که پدر داشت سوار اسبم
اسب رم می کرد ... هُش !
- کجای کاری یابو !؟
گاز می دهد از اگزوز ِ ماشینش دود
اوهوی !
با توام پرچم !
رفته ای بالا که باد را سیاه ؟
او که رفته دیگر توی آینه بر نمی گردد ( می گم ! )
داریم برعکس روزی دراز می کشیم که دیروز
از این کاغذ هم جز این که تا بخورد بر نمی آید
از من ؟
جز این که در این باران ... خیس !
نجیبم اگر
هر دهانی که باز ما را
این ها را ( خودتان که می دانید ! )
دیدم که به هم نزدیک تر شده ایم
گرد پدر ( دور کتابی ) بودیم بسته
عکسی پریده از مؤلف بر جلدش
همه می دانند که مؤلف مرده ست می میرد
قاری داشت از روی کتابی که توی سرش می خواند :
قربان ِ رود بروم که میل ماندن ندارد
همه دم می گیریم !
این 7 هزار حرف توی دلش دارد
آسمان ها بر دوش کوه ها دریاها
گرد خوان هفتم می چرخد سهراب
زخمی که پدر کاری ست !
( راست ؟ دیگر نمی توانم )
سفره ای که سال ِ تازه سُماق وُ دیگر هیچ !
پشت دستگاهی که خودم قوز کرده ام
دگمه هرچه فشار فشار
فاش نمی شود مونیتور
من از این مهندسی که نشانی اش گمُ گِله دارم
پیغام را آخر چه کسی می گیرد ؟
دیدم که دراز کشیده در اتاق ( می دانستم نیست ) انگار خواب
من وُ مادر داشتیم ...
ناگهان بلند آمد خنده کنان سر ِسفره لقمه ای برد به دهان
گفت چیزی نگفتنی که از آن سو
از گوشی که نداشتیم نشنیدیم افسوس !
گفتم که به خواب تان می آیم !
حواس تان کو ؟
پرده ها به نسیمی کنار
از هوای آزاد بهتر هدیه ندارم
پنجره تا بیشتر باز
پرنده مثل برگی که از شاخه از آسمان کنده شد چرخی زد
نشست روی این کاغذ
می خوانَد می شنوید ؟
به چلچلی رسیده ام
دارم ازچند سو می شکنم
آینه این ها را رو نمی کند
چین به چهره نمی آرد
( زود است !
این دست ها هنوز
جا برای کودکی دارند می توانند )
حالاست که از چله بیرون بزنم !
بزنم دل به هرچه روی این آب راه بروم ( بریم ؟ )
بروم زنگ بزنم ببینم بلیت ... نیست !؟
مادر !؟
( ای دل غافل ! )
.........................................................................
محبوبه موسوی
به احترام این شعر بلند لطفن همه دقایقی سکوت کنید وبعد ...
به احترام شاعر از جای برمی خیزیم .
شعری که تازه است .شعری که جان دارد ودر ما نفس می کشد .شعری که زندگی خودش را دارد وآن قدر این زندگی بکرست وزلال که نمی شود مثل بچه ها با خواندنش مانع ریزش بی دلیل اشک ها شد .شعری که زندگی نیست؛ مطلق مرگ است با زبان خودش .
بیژن باران
آرش قربانی
این شعر خاطره ای ست برای تو و یادمانی از شعر برای من. امیدوارم این شعر درست و دقیق خوانده شود چرا که شعر مهمی است . شعر در فرمی پیچیده خود را نشان می دهد . از آن فرم های بسته که روابط اجزا و کل روابطی ارگانیک است و نه مکانیکی . بارها گفته ام که شعر تو مرا به یاد نیمایی متاخر می اندازد . وفاداری تو به ساخت و شکل اثر وجه ممیزه ی شعر تو با خیلی ها ی دیگر بوده است . چه بسا همین مسئله است که خواندن شعرهای تو را برای خواننده ی عادی سخت تر می کند و در عین حال لذت خوانش های مجدد را برای خواننده ی حرفه ای چند برابر . شعر از تمهیدات شعر روایی بهره می برد اما مدام گره های روایت را در خرده روایت ها و خوشه شعرهای کوچک درون شعر حل می کند . در هم تنیدگی محتوایی ، لحن های متعدد شعر و استفاده ی دقیق از فیزیک نوشتار به چند بعدی شدن متن افزوده است .
ابوالفضل حسنی
این شعر و چند شعر دیگه که سر جمع می شود: تا انجا که حافظه ام یاری می کند هشت نه تا شعر که اولین ان به نظر من ؛مرغ امین ؛ نیمامی تواند باشد از جمله شعر های بلندیست که در این شصت هفتاد ساله ی شعر فارسی افریده شده اند و باز معتقدم که هر کس که کار-شعر می کند باید وحتمن بار ها انقدر با این متنها کنجار برود تا چیزی تحت عنوان فرم و ساخت برایش به اثبات درونی برسد رسیدنی که ریشه در یافتن از لابلای شعر فارسی دارد و این یافتن است که راه را برای اینده ی شعر فارسی باز می کند و ان را از تنهایی فعلی در می اورد.
علی
...دیدم که دراز کشیده در اتاق ( می دانستم نیست ) انگار خواب
من وُ مادر داشتیم ...
ناگهان بلند آمد خنده کنان سر ِسفره لقمه ای برد به دهان
گفت چیزی نگفتنی که از آن سو
از گوشی که نداشتیم نشنیدیم افسوس !
...
همیشه دنبال این بودم که این شعر را دوباره بخوانم .فکر می کنم چند سال قبل در یک مجله ای چاپ شده بود . آره ؟
به نظر من این شعر اتفاق مهمی در شعر این روزگار ماست و نقطه ی اوجی در کارنامه ی تو ... از هوای آزاد بهتر هدیه ندارم.
اصلن هیچ کس
همیشه مشتاق دیدن این تیپ کارات بودم
این رو خودت میدونی که کلاغ همیشه حرفای تازه و مهیجی داره
باید باور کنیم همیشه اولین ها هستند که ممتازند و مابقی شخصیتی متاثر از بود و نبود ها هستند که رنگ جسارت ندارند و همیشه تعریفی هستند در یک قالب که اولین ها فرض اش رو پیشنهاد کردند
شاید چیزی که در وهله اول باعث میشه کسی بشه مهرداد فلاح کلاغ بودن شاعر ...
یا غارغاریه که دنبال یه کلاغ میگرده.
علی حسن زاده
این شعر بلند به لحاظ سبکی مخلوطی از سبک های سوررآلیسم مانند این سطر: «می نشینیم روی باران تاب می خوریم» و رآلیسم مانند این سطر:« باید زنگ بزنم ببینم بلیت هست» و ناتورآلیسم مانند این سطر:« در زهدان ِمادرم دارم خون می خورم» و فرمالیسم مانند این سطر:« صبر صبرتان بدهد !» و دست آخر یاد آوری مخاطب به اینکه دارد در یک شعر قدم می زند که بیشتر شبیه به کارهایی است که پست مدرنیست ها انجام می دهند مانند این سطرها :«شما که در این مراسم حضور ندارید
انگشت روی همین سطر بگذارید ... الفاتحه !»
و دادایسم مانند این سطر:« پنجره تا بیشتر باز»
با توجه به حضور سبک های متفاوت در این شعر ( چه بسا سبک های دیگری نیز وجود داشته باشد در این شعر که من از درک آن عاجز باشم) نمی خواهم نتیجه بگیرم این شعر یک شعر پست مدرن است چون در متن های پست مدرن خاصه ادبیات داستانی مخاطب بیشتر با تلفیق و ترکیب ژانرها سرو کار دارد نه سبک ها، امّا رویکرد این چنینی شاعر به به این شعر حکایت از این موضوع دارد که شاعر به طور خودآگاه یا ناخود آگاه علاقه به بازی با سبک های ادبی دارد که در نگاه گسترده تر می شود گفت علاقه به بازی با لغات دارد و توانسته است که چنین وضعیتی را در شعرش بیافریند و حتا گاهی در شعر انگار از مخاطب سوال می کند که آیا اتفاق مذکور را درک می کند، مانند این سطر: «می خوانَد می شنوید ؟» و انتهای شعر این سطر است:« ( ای دل غافل ! )»، خب بازهم نگاه مهرداد فلاح که آمیخته به طنزی سیاه است را می توان در این سطر و چه بسا ساختار شعر جست و جو کرد...
مسعود سالاری
از کارهای شما بی تعارف بسیار لذت می برم، بعضی از ترانه های رپ هم انگار از کارهای شما یا شاعرانی که چون شما شعر می گویند الهام گرفته اند (که البته من آنها را هم خیلی دوست دارم، بماند)، اما راستش شاید به علت کم سوادی خودم معنی بعضی از کارها را نمی فهمم. نامه ی آقای مازیار عارفانی به آقای حامد رمضانی درباره ی شعر این یکی چه دخلی به شعر شما دارد؟ اگر منظور آن است که به طور کلی حرف های این آقا به شعر شما هم می خورد، من که این طور فکر نمی کنم. راستش این حرف که زبان را منتزع از کلیت شعر نبینیم، به نظر من ایرادی ندارد، اما مشکل از آنجا شروع می شود که حکم صادر می فرمایند:
«... این اولین قدم در جهت حرکت به سوی شعر معاصر است که روایت را مقدم بر لحن بازی و نحوبازی می داند».
این متولی شعر معاصر که روایت را مقدم بر لحن بازی و ... می داند کیست؟ این وحی از کجا آمده؟ یعنی هر کس در شعرش نحوبازی بر روایت بازی غلبه داشت شاعر معاصر نیست و مال قرون گذشته است؟
فکر می کنم اگر این گونه هم بخواهیم قائل به ارزش گذاری باشیم اولن بیائیم و بیش از یک گرایش و نحله ی مطلق برای شعر در نظر بگیریم و دومن نظر شخصی و گرایش خود را به یک نوع خاص شعر به عنوان مطلق چراغ راه شاعران نپنداریم. خیلی از داعیان جریان های شعر در گذشته همین حرف ها را می زده اند و در هر دوره ای به ویژه فرمالیسم یا ایماژیسم را به عنوان مطلق شعر خوب معرفی می کرده اند. خیلی هم خاطره ی دوری نیست! از همین شعرهای شعاری چپی ها گرفته تا عافیت اندیشی های ایماژیستی و فرمالیستی و شعر حجمی و ...
تازه من نمی توانم بفهمم که مثلن در شعر شما به قول آن دوست منتقد، زبان اولویت دارد یا لحن یا نحو؟ کدام اول آمده؟ کدام یک برجسته شده؟ آیا اینها در متن شعر شماره گذاری شده؟ اتفاقن به عکس، من به عنوان مخاطب این شعر شما، پیش از آن که به روایت بیندیشم، هم زمان ایماژها، مخصوصن ایماژهای منقطع، و زبان، مخصوصن زبان منقطع و رونده و باز آینده ی آن را دیدم. و هندسه ی شعر را دیدم که اعجاب آور بود. و البته باید بگویم نحو شعر را هم خیلی پسندیدم و این را نه ایراد، که قوت آن می پندارم.
صحبت زیاد است و من در تایپ فارسی متاسفانه تنبلم، ولی خلاصه می خواستم بگویم که من با این قبیل تعیین تکلیف ها برای شعر معاصر مشکل دارم که شعر معاصر یعنی این یا آن! اگر بگوئیم شعر خوب یعنی این یا آن بیشتر قابل درک است، چون نوعی ارزش گذاری می کنیم که خودمان به آن قایلیم، نه آن چه همه باید مطلقن به آن پایبند باشند!
کی می رسیم پس ؟
گیرم که تونل
آخر این همه دراز این قدر تاریک !؟
در باز ست
دهانی که حرفش این
این
این
این خانه از زخم هم عمیق تر
( پیش می رویم )
سلام رفیق !
شما شعری از مهرداد فلاح نشانم دادی - ای دل غافل - مگه میتونم قرار بگیرم و ...
میخوانمش خوب .
زندگی خود مرگ در آستین داشت ... هجووووووووووووووووووووووم
...سلام...
...روی باران تاب می خوریم...
...سیم ها کلاغ...چی...؟
...پدر هم تمام می شود...؟الو...؟
...جاده نبود خودرو
رفت تا ته دره...
...شما را هم رزرو کرده ایم...
...سر هر پیچ یک نفر از من جدا می شود...می کند...
...می زند به کوه و کمر...
...منتظریم آن که از دور خیلی بیاید...
...همه این جا به گل نشسته ایم...
مهمان توییم بفرما چرا نمی زنی...؟
...چه قنداق پیچ قشنگی...!
...من تخم گیاهی هستم که توی همین باغچه...
...آب!آب بیاورید...!
...
...
...
...گیر کرده بیخ گلویم...
...حتم دارم که حرف نیست...
...
...
...
...پذیرای عذرم باشید برای برخورد اول...مهرداد فلاح...
...نان برایش فرق می کند کدام دهان...
...خیابان برایش کدام پا...
تلخ بود و قابل لمس دلتنگ شدم......
روحش شاد باد
مهرداد عزیز این شعر خاطره ای ست برای تو و یادمانی از شعر برای من. امیدوارم این شعر درست و دقیق خوانده شود چرا که شعر مهمی است . شعر در فرمی پیچیده خود را نشان می دهد . از آن فرم های بسته که روابط اجزا و کل روابطی ارگانیک است و نه مکانیکی . بارها گفته ام که شعر تو مرا به یاد نیمایی متاخر می اندازد . وفاداری تو به ساخت و شکل اثر وجه ممیزه ی شعر تو با خیلی ها ی دیگر بوده است . چه بسا همین مسئله است که خواندن شعرهای تو را برای خواننده ی عادی سخت تر می کند و در عین حال لذت خوانش های مجدد را برای خواننده ی حرفه ای چند برابر . شعر از تمهیدات شعر روایی بهره می برد اما مدام گره های روایت را در خرده روایت ها و خوشه شعرهای کوچک درون شعر حل می کند . در هم تنیدگی محتوایی ، لحن های متعدد شعر و استفاده ی دقیق از فیزیک نوشتار به چند بعدی شدن متن افزوده است . اما به نظرم باید در فونت تغییراتی ایجاد کنید . مرسی
همیشه حسرت این کارتو می خورم و پن ۶تا دیگه از کاراتو. برام جالبه کهچطور این همه خلاقیت (تو این کار ) رفت تو خواندیدنی ها/ بهر حال اقای شاعر این تو نیستی که می نویسی. این نوشتنه که هلت داد تو خواندیدنی ها/ موفق باشی اقای شاعر. به امید دیدار.
یادمه مهرداد این شعر و ۸۰-۸۱ بود برام خوندی و خیلی حال داد ... هنوز هم!
حرف زیاد است و شب حالا حالاها کوتاه اما از این که سر می زنید و نظر می دهید ممنون.
در مورد شکل مشکل مطمئن نیستم که متوجه منظورتان شده باشم که اگر بیشتر توضیح بدهید خوشحال خواهم شد.
موفق باشید.
بیچاره راز قصه ی ماد بزرگها....
دارد به ریش این مسکنها و لیوانهای روشن آب میخندد.....
خودش را به خواب زده: زیر این پارچه ی سفید.....................................
مهرداد من از خواندن این کارت خیلی خوشحال شدم. این شعر دارد در افقهای بیشتر و بعد تر و عمیق تر از خودت شاعری میکند. زبانش را میگویم بالام!
سلام که هنوز دستانت بوی قلم می دهد و قلمت طعم شعر.
.
روی این پوستی که دیگر
هیچ سرانگشتی را به جا نمی آورد...
.
.
.
***
همیشه فکر می کنم چقدر بعد از نفس هائی که نمی کشیم
جای زخم کهنه ای باز تازه تر می شود.
روحش شاد .
مهردادجان!
شعرت را خواندم و بسیار لذت بردم آخر خودت مى دانى که من هم به نوعى شاعر مرثیهام البته نه آن که طرفدار این شیوه از شعر باشم که تو خود خوب مىدانى چه مىگویم! آرى نمىتوانم از این حرفهاىکلیشهاى مبنىبر تسلیت و.... به تو بگویم که خودت هم گفتهاى و تأکید کردهاى : همه مىروند!
به هر حال از خواندن شعرت بسیار لذت بردم و دوست دارم باز هم بتوانم مهمان چنین شعرهایى باشم
سلام مهرداد عزیز
گمانم این سالگرد برای من و تو مشترک پیش آمده رفیق
و اما شعر که گرامی اش میدارم و به پیدایش این هم شاعرانگی در متن غبطه می خورم رفیق .
اما جاهایی بوده که چیزی شعر را از تو ربوده و به حست کمی دچار شده . فکر می کنم نتوانستی کنترل کنی و این نیاز مند این بود که لحظه ها را قربانی شعر کنی که نکردی .
اینجا را می گویم
برای این آمبولانس که از سردخانه راه باز کنید!
به خانه خوش آمدی پدر
این ماسک چیست که بر چهره ات کشیده ای ؟
و یا
بوی کافور می گیرد کفن خداحافظی
چه قنداق پیچ ِ قشنگی !
اینها مرا از فلاح دور می کند نمی کند ؟
به خانه خوش آمدی پدر
این ماسک چیست که بر چهره ات کشیده ای ؟
مهمان توییم بفرما چرا نمی زنی ؟
بلند شو !
بخند !
در حیاط خانه موج می زند دریا
دیدم که دستی درآمد از آستینم کوبید بر سرم
داشتم به خلسه می رفتم
بیدارشدم به نگاهی که دخترم !
.........................
سلام همدیار عزیز !
اینروزها من هم درگیر سالمرگ برادری بودم که نتوانستم حتی حضور داشته باشم در شمال
گویا تونل بسیار دراز بود و سخت تاریک
چون هنوز پس از یک سالنتوانستم از آن تونل بگذرم !!!
نمی دانم چرا ولی این سالها کمتر با شعرهایتان ارتباط برقرار کردم ولی این یکی
که گمان میکنم از کارهای قدیمی باشد بسیار چسبید و لذت بردم !
اینکه کمتر ارتباط برقرار می کنم مطمئنا به من مربوط می شود نه نوع اثار شما
در هر حال وقتی در پیامهای وبلاگم می بینم مهرداد فلاح سراغم را میگیرد
خرسند می شوم بیتعارف بگویک من اصلا حوصله این کلنجارهای مسخره لفظی دوستان شار در جلسات را ندارم
و اینکه بیشتر به جای نقد شعر ، نقد شاعر ی شود و ....
سپاسگذارم که به من سر میزنید اگر حال داشتید نظر هم بدهید
ارادتمند : پیروزه قلی پور
پنجره تا بیشتر باز
پرنده مثل برگی که از شاخه از آسمان کنده شد چرخی زد
کجا بودی این همه دور؟ دوست بزرگ تر من......ها..... روزم پر از تو شد.......
نازنین کلمه............
این شعر و چند شعر دیگه که سر جمع می شود: تا انجا که حافظه ام یاری می کند هشت نه تا شعر که اولین ان به نظر من ؛مرغ امین ؛ نیمامی تواند باشد از جمله شعر های بلندیست که در این شصت هفتاد ساله ی شعر فارسی افریده شده اند و باز معتقدم که هر کس که کار-شعر می کند باید وحتمن بار ها انقدر با این متنها کنجار برود تا چیزی تحت عنوان فرم و ساخت برایش به اثبات درونی برسد رسیدنی که ریشه در یافتن از لابلای شعر فارسی دارد و این یافتن است که راه را برای اینده ی شعر فارسی باز می کند و ان را از تنهایی فعلی در می اورد مهرداد عزیز یک جمع خوانی با بچه های شهسوار روی این کار می زارم و نتیجه را برایت ضبط و ارسال می کنم.......فونتها را هم تغیر دادی خیلی خوب شد
نجیبم اگر
...
این تخت چند نفره تو را خواب دیده است
کابوس ثابتی که خدا آفریده است!
به روزم
...
با "دل تنگی"به ر و ز م ...
سلام مهرداد جان
از اظهار همدردیت سپاسگذارم
موفق باشی
وقتی که مرگ می دود و داد می کشد
انگار زوزه همنفس باد می کشد
انکار جای پیر ترین زنده ء مریض
من را به میهمانی اجداد می کشد
من را به عقد دائم خود وصله می زند
مرگی که بر سر همه فریاد می کشد..........
الهام-۱۳۷۶
مهرداد بزرگ و عزیز.به گمانم این شعر را برایم خوانده بودی و بهت و غمگساری آن را در آن شب به یاد ماندنی درک کرده بودم.دوستی گفته بود که حست بر شعرت غلبه کرده یا نکرده خواستم اگر می خواند یا دیگران که احساس شاعر تکنیک نیست که بخواهد با ادا و اصولهای شعری (بخوانید بازیهای زبانی)روی هم بریزاند کلمات را که روح شعر همین دو حرف است ؛حسسسسسسسسسسسسسس؛که اگر این عنصر پایه ای را نامسکون بدانیم خب از شعر چه انتظاری رفته که بیهوده بیاید روی چی من تاثیر بگذارد.
وبعد اینکه به عقیده یمن این شعر بلند توانا بیشتر از تعدد تکنیک که می توانست بهره ببرد به جهت بلندی شعر سودی نبرده و بسنده کرده به یک تکنیک مکرر که من مخاطب از درگیری مدام با آن ازرده شدم یعنی وقتی دور می زند این تکنیک ؛ردالعجز؛
خب این اگرچه از تکنیکهای زبانی تو به شمار میرود اما خب یک تکنیک مکرر برای شاعر بلندنامی چون تو قدری کوچک است .متن دارای فخامت قابلیست که در بندابند شعرت روی واقعی خودش را نمایان می سازد از سنتها ورویکرد دیداری آن گرفته تا تجدد که به نگاهی سطحی به اش می نگرد از این مبحث بخوان تو چندین دریچه که خود بازش کرده ای اما این تنها توجهی بود که مهرداد فلاح را از آن آگاه ساخته باشم.
تو شعری من اینرا می دانم.
هنوز کتاب من را ندادی زودتر برایم بفرست دلم برای آن شلنگ اندازیهای آزادانه ام تنگ شده که عید را ایران نیستم اگر چه تو خواهی آمد من اما دیرتر هستم.می بینمت دوباره.زاکون را ببوس.
شعر خیلی خوبی بود مهرداد...
پس هنوز غیر از تابلو شعر شعرهای دیگری هم می نویسی اقای فلاح
می خوانم / هنوز نخوانده ام
در ضمن این روزها نه که فقط به شما که به علت های متعدد به دوستان دیگر هم نمی توانم سر بزنم.
با احترام / خیام
سلام بر مهرداد فلاح عزیز...
اول بگم قالب وبلاگتون خیلی خوشگله و شعر هم چون هنوز کامل نخوندمش چیزی راجع بهش نمی گم..
ممنون..
راستی اقای فلاح شما چند تا وبلاگ دارین؟!!!!!
سلام
سری به ما می زنی استاد عزیز..
ممنونم دوست بزر گوار و مهربان
سلام
واقعا لذت بردم
ممنون که خبر دادین
سلام
دیشب این کارت جمع خوانی شد و با اجازه امشب هم می شود.
رنج بردم از خواندنت.اگر این رنج تمام شد بر می گردم و حرف می زنم.اگر تمام نشد........
دروغه که مردن آدم از پا شروع می شه؛
بابام از کمر مرد.
یه مدتی بود هر چی می زدن تو سرش جم نمی خورد؛
وقتی سگم مرد ،میزدن تو سرش و جم نمی خورد.
بابام مثه یه سگ مرد.
درود
متشکرم از اینکه سری به من زدید
در ضمن جشن اسپندگان رو بهتون تبریک میگم
زود است این دستها هنوز!!!
اما نه
چین به چهره نمی ارزد!!!
موفق باشید
وقت داری هنوز .کو تا اون روز ؟ اما یه صبح پا میشی که میبینی رفتنی هستی.اخه حالا؟به این زودی؟ هنوز جونی.اخه چیزیت که نبود؟اما دیگه تمومه .داری تموم میشی .داری تحلیل میری.کم میشی.چشمات به نگاه دیگرونه.ببینید.منوببینید؟من هنوز از زندگی سرشارم .من میخوام باشم.میخوام باشم.می فهمید؟دارم مرگو یه قدمی خودم لمس میکنم.رو دستای نحیفش.رو نگاهش که به من میگه منو به یاد داشته باش که سرشار از زندگی بودم.کاش میتونستم به جای دیگران برم.کاش...
ممنونم...شعر بسیار خوبی بود...اما گمانم چند جایش را می شد دست زد...مثلن آن عبارت «پسرم که از من بزرگتر است...»بافت به آن خوبی را هدر می دهد گویا...تکیه ی بیش از حد روی چیزی می کند که قوت آن چند جمله است و اینجوری خرابش می کند. مثلا «پسرم. که مرد بزرگی است....» (هرچند که این صفت بزرگ خودش بدتر است! جایگزین خوبی نبود گمانم!!) یا آن «(کجا؟)» بعد از «همه می روند» که زیادی توضیحی است. خود شعر می گویدش...
به هر حال باز هم به خاطر خوبی شعر ممنونم. توی شهر ما وقتی کسی را به غذایی مهمان می کنند به شوخی می گویند: خوردن حلال بردن حرام! من هم مهمانی که می روم خودم می گویم: خواندن حلال نظر دادن حلال تر!
سلام مهرداد
یک جمعه میخواهد برای دقیق شدن روی کار...
ممنونم...
غم پدر سخت است
شعر سنگینی ست باید باز هم بخوانم
دریا به سرش زده که ما را جدا کند
شاید در بهشتمان قیامت به پا کند
[گل]
به روزم با:
به سر دریا که بزند حتی از موجها هم می گذرد........
چند صدایی بودن کار وب بود... اما بعضی جا ها ارتباطشونو با هم و حتی با شعر از دست می دن:
باید زنگ بزنم ببینم بلیت هست
شما را هم رزو کرده ایم
نگران ؟ اصلن !
همه می روند دیر یا زود ( کجا ؟ )
***
او نیست توی آینه من ایستاده ام یعنی چه ؟
آرام باش پسرم ... سیاه ؟
توی بغچه هامان همیشه پیدا ... بریم ؟
مثلا دو بند بالا ارتباط مناسبی رو با هم ایجاد نکرد و لینکی رو که باید در اختیار مخاطب از این پشت سر م خوندن قرار بدن نمی دن
آخر کار خیلی خوبه مخصوصن دست هایی که جا برای کودکی دارن!ای دل غافل
***
پشت پرده/زنها/حرف! این مکث ها به کار ضره زده بهتر نبود مثلان می گفتی:
حرف های پشت پرده ی زنها! فقط پیشنهاد بود...
موفق باشی
...گرد پدر ( دور کتابی ) بودیم بسته
عکسی پریده از مؤلف بر جلدش
همه می دانند که مؤلف مرده ست می میرد ...
مهرداد جان !
خواندن این شعر عظیم مو بر تنم سیخ کرد .دست مریزاد بزرگ!
...دیدم که دراز کشیده در اتاق ( می دانستم نیست ) انگار خواب
من وُ مادر داشتیم ...
ناگهان بلند آمد خنده کنان سر ِسفره لقمه ای برد به دهان
گفت چیزی نگفتنی که از آن سو
از گوشی که نداشتیم نشنیدیم افسوس !
...
همیشه دنبال این بودم که این شعر را دوباره بخوانم .فکر می کنم چند سال قبل در یک مجله ای چاپ شده بود . آره ؟
به نظر من این شعر اتفاق مهمی در شعر این روزگار ماست و نقطه ی اوجی در کارنامه ی تو ... از هوای آزاد بهتر هدیه ندارم.
آقا جان من ! عینیت در این اثر بلند به واسطه این که در بستر روایت با حضور چیز های کاملارئالیستیک مواجه ایم که نخستین بار است در شعر فارسی امده اند جلوه بی همتایی گرفته که در عین حال در بعد استعاری و حتی نمادین هم درخششی دارد نگفتنی .مفصل باید بنویسم و حرف بزنم با این شعر .خبر می دهمت.
اوهوی !
با توام پرچم !
رفته ای بالا که باد را سیاه ؟
سلام مهرداد عزیز
بیا به جمهوری
سلام
ممنون که سر زدید
نشد که همه اش را بخوانم ولی مطمئنن ارزش بازگشت دارد
مانا باشید
نمیدانم چه چیز در نوشته هایت است که دیوانه ام می کند به دیوانگی!
+++++
ــــــــــــ برای این شعر و همه شعرهای مهرداد فلاح
............................................
.....................................نه
........................نه
......................نه
.................مترو متروک است
............در گرگ و میش اینهمه الاغ
...............................کلاغها گیج شده اند
............اینجا تهران نیست
........یادم افتاده است دنبالم
..............بلیط سینما را پس دادم تا بهتر ببینم ترا
.........دیر یا زود در دیازپام برف می بارد
................و قطار همان قاطر است که تکه تکه شده است
...................درد می کشم از دوشهای مسخره
.........و پنجره بسته است دستم را
..............و گیر کرده زن در کف گیر
...................در آشپزخانه ای که سوت می کشد
.............دوست ندارم دخترم را
..........................بیدار کنم از سرسره
.........آب بیاورید /بابا تشنه است
..............در کتابهای درسی زنها لخت نمی شوند
.....................در آینه تا گرممان کنند
.................................تا سرگرممان کنند
........تهران که بر عکس شود
................بر می گردم از ترمینال شلوغ
..............................................به جنوب.
سلام
به شدت نیستم واین بودن زنیاست بی خود
و عذر برای تاخیرهایم
ممنون حالاست که از چله بیرون بزنم
سلام أقای فلاح
به روزم
فقط همین
شب دستی داشت مرا می بُرد
دیدم که ستاره خیلی
آن بالا از ابری که نبود
بارانی چیزی ضرب گرفته بود بر بام ِ حلبی
سبک شده بودم خالی ...
دمت گرم آقای فلاح .بسیار بسیار لذت برم
نام شاعر را اگر از پیشانی شعر برداریم ، چه می شود ؟ این صندلی در خور افتادن است ، نه نشستن! مثل زیستن که پیامدی دارد ، شاعری کردن هم ...
..
..
..
سرخ و سیاه ٍ من که می تواند سبز آبی زرد یا که رنگ دیگری باشد ... باشد ؟
سلام دوست عزیز/برخلاف دیگر اشعارت در این کار از اندیشه های فلسفی اجتماعی اقتصادی! (چیزهایی که من باهاش حال می کنم) کمتر دیده می شد ..اما باز دلیل نمیشه که این شعر زیبا نباشه! اره؟
گیر کرده بیخ گلویم
حتم دارم که حرف نیست........
سلام
به روزم با
_ ازادی * عدالت *زن
_ بودم یا نبودم
_ اولین جشنواره ی غزل پست مدرن
_13 دروغ سو رئال
*جایزه اسکار شعر ولایی *hollywood و جشنواره شعر پیشرو * مهدی موسوی بدبختی ست که ...* فدروس ساروی کنفرانس برای کوسه ها* و خیلی های دیگر
_ پست مدرنیسم
_ یک شعر تازه
نمی شود از خدا خواست
قاصدکی که روی برفها با رویای خودش حرف می زند
یخ دماسنج را آب کند
و بارانی از فانوس ببارد
به خیابانی که ده درجه زیر شب است؟
منتظرم ...
سلام
ممنونم که آمدید و خواندنی ها را خواندید...
با یک شعر تازه...
چشم به راه خواهم ماند.