قار قار

شعر و نقد ادبی

قار قار

شعر و نقد ادبی

شعر را به اهلش بسپارید !

 

شعر را به اهلش بسپارید !

گفت و گوی سعدی گل بیانی و اهورا گودرزی با مهرداد فلاح – روزنامه ی روزان – 6 تیر 89

 

 

آقای فلاح ، می شد گفت و گو را با بررسی شاعرانگی شما از ابتدا آغاز می کردیم ، اما آن چه در شعر شما بیشتر نظرم را جلب می کند ، دگردیسی آن از "چهار دهان و یک نگاه" به بعد است . آیا این قضیه ریشه های بوطیقایی داشته است ؟

این نکته ی درستی ست . من سیاه مشق نویسی و گام های ابتدایی در مسیر شعر را از سال های پیش از انقلاب و در واقع از سال های 53 – 54 شروع کردم . در آن روزگار بود که متوجه ی علاقه ی شدیدم به شعر شدم . این در حالی بود که ادبیات روز را بیشتر از ادبیات کلاسیک می خواندم . نتیجه ی پنج سال درگیری اولیه ی من با شعر ، کتاب نخستم بود به نام "تعلیق" که گمان می کنم امروز هم هر که آن را بخواند ( هر چند از لحاظ زیبایی شناسیک هوز پخته نیست ) ، متوجه می شود با یک شاعر گرم و پر نفس رو به روست که شعرش حاصل درگیری بلاواسطه ی او با زندگی و تجربیاتش است . این تصویر شاعری ست که بعد از گذشت سی سال ، هنوز هم شعر را این گونه می بیند . شعر برای من ، بازتاب شخصی و عینی درگیری های من با زندگی ست و اگر این گونه نبینم ، احساس خسران به من دست می دهد . به گمانم تجربه ی شعر ، بدون تجربه ی زیسته ، فاقد اصالت است . اصالت از دید من در کار هنری ، این است که شعر چه قدر با زندگی شاعر و دوران او ، رابطه ی بلاواسطه دارد .

 

 

یعنی می خواهید بگویید کتاب هایی که می خواندید ، هیچ تاثیری در روند شعرتان نداشت ؟

به هیچ وجه ! آن اوایل که هنوز از مهارت و دانش کافی برای نوشتن شعر برخوردار نبودم ، باز هم دوست داشتم به دورتر ها نگاه کنم و شعرم را با آثار درخشانی که می خواندم ، محک بزنم . مثلن در همان سال ها ، مرغ آمین نیما و ایمان بیاوریم ... فروغ و یا دشت سترون الیوت را با آن ترجمه ی بد می خواندم و تحت تاثیر آن ، دلم می خواست شعری شبیه آن ها بنویسم ؛ شعری که انگار شاعر آن را با خودش زمزمه کرده و یا با رفیق شفیقی حرف زده است .

دلم نمی خواست زبان شعرم روی تجربه هایم پرده بکشد ؛ این همان شعری ست که بعد ها در کتاب "چهار دهان و یک نگاه" و به ویژه در "دارم دوباره کلاغ می شوم" به آن رسیدم و آرزوی دیرینه ی مرا بازتاب می داد و آن "گفت و گوی طبیعی" مورد نظر نیما را در آن می دیدم.

البته هیچ آفریده ای در قلمرو هنر و ادبیات ، فقط به خواست و اراده ی هنرمند بروز پیدا نمی کند . طبعن اگر در سال های دهه ی 70 ، آن جو و فضایی که در محافل شعری ایران ایجاد شد ، نمی بود ، محال بود تجربه های شعری آن سال ها شکل بگیرد . شعر موسوم به شعر دهه ی 70 ، محصول فرو ریختن ذهنیت ایدیولوژیک روشنفکری ایرانی بود که من هم خودم را در آن فضا می یافتم . به عنوان یک روشنفکر ایرانی ، اغلب تجربه هایی را که دوستانم از سر گذرانده بودند ،  من هم از سر گذرانده بودم . وقتی آن جو ایدیولوژیک شکسته شد و آزادی ذهنی و فکری رواج یافت ، به واقع انقلابی در نگرش انسان ایرانی روی داد که حاصلش کمی بعد در شعرهای نسل ما بازتاب پیدا کرد .

 

 

کمی بیشتر از فضای ایدیولوژیکی که با آن مشکل داشتید ، بگویید .

بله ، زمانی که من دانشجو بودم ( سال 55 تا 59 ) ، ناچار بودم گرایش و سلیقه ی ادبی ام را مخفی کنم و آن را به دوستانم بروز ندهم . در آن جو سیاست زده و ایدیولوژیک که فقط ادبیات سیاسی و شعاری رایج بود ، اگر دوستانت می فهمیدند که تو کافکا و بکت می خوانی، ممکن بود تکفیرت کنند ! تازه ، نگاه غالب به شعر کسانی چون نیما و شاملو  هم آن وقت ها کاملن سیاسی بود و همین نگاه غالب ، مانع این می شد که وجوه دیگر کارشان دیده شود . یادم می آید با دوستان هم دانشگاهی ام در باره ی صمد بهرنگی حرف می زدیم و من به برخی نوشته هایش در حوزه ی ادبیات کودک و نوجوان ایراد می گرفتم ؛ چون فکر می کردم دیدگاهش تک بعدی و یک جانبه است . می گفتم وقتی او در داستانش از بچه ها می خواهد که پدر و مادر شان را انکار کنند ، این روی بچه ها تاثیر روانی بدی به جا می گذارد. می گفتم این خوب نیست که بچه ها را در آن سنین با تفنگ و تنفر آشنا کنیم ... خلاصه این که نزدیک بود بحث به کتک کاری بکشد !

حالا این جو را با جو نیمه ی دوم دهه ی 70 مقایسه کنید ! در این دوره ، تعداد فراوانی کتاب تئوریک و زیبایی شناختی ترجمه و منتشر شد و به دست ما رسید و باعث شد که ذهن ما باز تر شود . این فضا که از ما حمایت کرد ، ترس درونی ما را ریخت و جسارت بیشتری پیدا کردیم تا علایق زیبایی شناختی مان را به اجرا درآوریم . من خودم از همان ابتدای شعر نوشتن ، مخالف فضای تک بعدی غالب بر شعر فارسی بودم . آن موقع اگر فاش می کردی که مثلن از شعر یدالله رویایی خوشت می آید ، به احتمال زیاد مسخره و انگشت نما می شدی و بهت انگ فرمالیست و خرده بورژوا می زدند ، ولی من کله خر تر از این ها بودم و مدام سر این چیز ها با رفقام جر و بحث می کردم !

 

 

از کی شعرهای تان را در نشریات منتشر کردید ؟

من از نیمه ی دوم دهه ی 60 بود که شروع کردم به انتشار شعر هایم در نشریات ادبی . قبل از آن که اصلن نشریه و مجله ی ادبی منتشر نمی شد . اگر می خواستیم کتاب چاپ کنیم ، اول باید شعر مان را این جا و آن جا در نشریات معتبر ادبی منتشر می کردیم تا کم کم شناخته می شدیم . از سویی ، جو عمومی حاکم بر این نشریات ، به شعر ما جوان تر ها روی چندان خوشی نشان نمی داد . این بود که باید برای چاپ شعرت در این مجلات می جنگیدی . این را علاوه کنید به تغییراتی که شعر نسل ما داشت از سر می گذراند و همین خودش سبب می شد که این شعر ها با سلیقه ی شعری گردانندگان آن مجلات کم تر جور در بیاید .

 

 

این تغییرات چی بود که شعر نسل شما داشت آن را از سر می گذراند ؟

ببینید ، من خودم هرچه بیشتر به روند تولید شعرم دقت می کردم ، متوجه می شدم که نمی توانم بسیاری از تجربه های زیستی و دغدغه های وجودی ام را در شعرم بیاورم . چرا ؟ چون فرم های بیانی و زبانی رایج در شعر نسل های قبل که ما خودمان هم از روی دست همان ها شعر نوشتن را آموخته بودیم ، کفاف این تجربه ها را نمی داد . توضیح این مساله خیلی مفصل است و من در نوشته های تحلیلی ام به آن پرداخته ام تا حدی . خلاصه اش این است که راوی شعر نو فارسی ، اغلب یک راوی اتو کشیده است و با فاصله به مساله می پردازد . او خودش دچار بحران نیست ، بلکه بحران های موجود در اجتماع را تفسیر و تحلیل می کند . این راوی فاصله ی خود را با مسایل مبتلابه جامعه و انسان حفظ می کند . خب ، ما متوجه شدیم که این رویکرد حتا در شعر نیما هم هست . اگرچه نیما شاعری ست که شعر فارسی را زمین تا آسمان دگرگون کرد و بسیاری چیزها را وارد شعرش کرد که مطلقن جایی در شعر کلاسیک نداشت ، در مورد این مساله ی خاص می بینیم که راوی شعر های او ، معمولن می خواهد به جای دیگران حرف بزند و ببیند و بیشتر شبیه معلمی ست که مایل است همه چیز را توضیح دهد و تفسیر کند و نکات گنگ و مبهم مانده را برای مخاطبش روشن سازد .

در واقع ، این صندلی بلند مرتبه ای که راوی شعر فارسی رویش قرار می گرفت ، در دوره ی ما و با ذهنیت و زندگی ما جور در نمی آمد . من خودم را در شعر دچار تردید و چند سویگی می دیدم و اگر می خواستم این ها را در شعرم بیاورم ، فرم شعر می شکست و دچار پراکندگی می شد و این پراکندگی مرا می ترساند . نگران بودم که شعرم سازمان بیانی و زبانی روشنی داشته و مورد پسند مخاطب باشد . از طرفی ، می دانستم که اگر بخواهم به این ها پایبند باشم ، نمی توانم دغدغه های وجودی ام را در شعرم بازیابم و مجبور می شوم دروغ بگویم و در بهترین حالت ، فقط یک وجه از وجوه گوناگون تجربه هایم را در شعر بازسازی کنم .

در جلساتی که با دوستان شاعر فعال در آن سال ها ( 72 تا 75 ) داشتیم ، عنوان کردم که فرم شعری ما یک فرم ایدئالیستی و آرمانی ست که ما آن را چشم بسته پذیرفته ایم و هر کس قلم به دست می گیرد و شروع به نوشتن می کند ، ناخواسته همان راوی آشنا و عقل کل در شعرش پدیدار می شود . متوجه شدم اگر کل شعر را به دست این راوی بسپارم ، او شروع می کند به ارزشگذاری و قضاوت کردن راجع به رویکرد های دیگر و به این شکل ، من پیشاپیش شعرم را محدود و ارزشگذاری می کنم و به آن سمت و سوی مشخصی می دهم. در حالی که می خواستم بی واسطه ، آن چیزی را که درگیرش بودم ، بازسازی کنم ( البته آن موقع هنوز بحث شعر چند صدایی و شعر پلی فونیک راه نیفتاده بود و یا دست کم من ازش بی خبر بودم ) . در همین زمان داشتم شعری می نوشتم که بیانگر همین دغدغه ها بود .

 

 

منظورتان همان شعر بلند "چهار دهان و یک نگاه" است ؟

بله ، می دانستم که با یک شعر بلند و چالش برانگیز طرفم ، اما چیزی که من در حوزه ی شعر فارسی بلند داشتم ، نمی توانست چندان کمکی بهم بکند . البته شعرهای خوبی وجود داشت مثل مرغ آمین نیما یا ایمان بیاوریم فروغ و ... یا مسافر سپهری که این آخری لحن روایی بی طرفانه ای داشت که به شعرم نزدیک تر بود . در بین شعر های ترجمه شده ، نمونه های مهم تری بود نظیر دشت سترون و چهار کوارتت الیوت و یا شعر های بلندی از ریتسوس و پل والری و نرودا و ... با این حال ، سر رشته ی همه ی این ها در دست یک راوی مسلط بود و شعر را او بود که پیش می برد . شعری که من داشتم می نوشتم ، دقیقن می خواست به چنین راوی همه چیز دانی حمله کند . من می خواستم چند شقگی درونی ام را بازسازی کنم ؛ بدون کدگذاری و ارزشگذاری ! این خیلی سخت بود ، ولی خیلی هیجان انگیز هم بود . چهار ماه بی وقفه روی این شعر کار کردم و برای نوشتنش از چهار خودکار با رنگ های گوناگون و هم چنین یک مداد استفاده کردم و وقتی تمام شد ، در نسخه ی تایپی ، کاری که کردم ، این بود که با فونت های متفاوت ، این تمایز را لحاظ کردم . باورم نمی شد شعری که چنین درون آشفته ای دارد ، صورتی یک پارچه و یک نواخت داشته باشد . شعر را به صورت دستی در 50 نسخه منتشر کردم و به بعضی ها دادم و در جلسات خواندم و دریافتم که بسیار تاثیر گذار بوده . عده ای خواستند بدانند که این چه گونه شعری ست و مهم تر این که آیا می شود اصلن چنین شعری هم نوشت ؟ من شعر بلند "چهار دهان و یک نگاه" را جوری نوشتم که انگار یک میکروفن و دوربین مخصوص در ذهن کسی کار گذاشته اند که هر چه را می شنود و می بیند ، بی واسطه ثبت و ضبط می کند . این کاری بود که من در آن شعر کردم و بسیار هم سخت بود ؛ چون در عین حال می بایست بافت کار هم حفظ می شد .

 

 

شما در دهه ی 70 به عنوان شاعری شناخته شده ، تثبیت شدید . در آن سال ها کسانی که شعر خود را پیشرو می دانستند ، با نظرورزی های رادیکال پساساختارگرای فرانسوی انس و الفتی داشتند ؛ مسایلی از قبیل این که عقل منفعت طلب زبان هنجار را تعریف می کند ، جرم را در برابر جنون قرار می دهد و خلاصه این که برای تثبیت منافع خود در اجتماع ، از ارزش های نهادینه شده سوء استفاده می کند . خب ، ما می دانیم شما شاعری بودید که با این نگره ها سر و کار داشتید . شاعری بودید که ایده داشتید . در هر حال ، چه قدر به ارتباط نظریه و کنش شعری معتقدید ؟

نوع برخورد من با کتاب های تئوریک ، تا حدی شبیه رویکرد نیماست ؛ یعنی اگر نظریه ای با تجربه ی شعری ام برخورد و تصادمی داشته باشد ، طبعن در شعرم اثر هم می گذارد . از سوی دیگر ، من معمولن در نوشته و تحلیل هایم در باره ی شعر ، معمولن نیازی نمی بینم خواننده ام را به این متن ها ارجاع دهم . من این کتاب ها را جوری می خوانم که در وهله ی اول ازشان لذت می برم . اگر کتابی بهم لذت ندهد و به اصطلاح خشک باشد ، آن را کنار می گذارم . خوشبختانه ، اغلب کتاب هایی که در دهه های اخیر در این زمینه تولید شده ، این خصلت خوب را دارد که به خواننده ای چون من لذت ببخشند . برخی از این آثار ، اصلن خودشان یک کار هنری اند .

 

 

بگذارید سوالم را طور دیگری مطرح کنم . از ساختار و تاویل متن بابک احمدی به بعد ، موجی از ترجمه ی آثار رادیکال فلسفه ی قاره ای در ایران آغاز شد . این مصادف شد با زندگی هنری نسلی در ایران که دیگر آرمان گرا نبود ؛ نسلی که بدش نمی آمد هر چیز تثبیت شده ای را در نظام ارزش های عقلانیت به چالش بکشد . خواه آشنا به مبانی نظری این این واکنش ، خواه دور از این مبانی ، این نسل بسیار مجذوب عدم امکان بازنمایی در زبان شد . بسیار مجذوب تعویق معنا و "تفاوط" دریدا شد . فوکو برای این نسل کار کرد و ...  

یکی از اتهام های بزرگی که به نسل ما زده شده ، این بود که می گفتند شما شعرتان را از روی نظریه ها و تئوری های غربی می نویسید . من بار ها این اتهام را رد کرده ام و گفته ام در بهترین شعر های من و هم نسلانم ، مولفه هایی هست که نشان می دهد این شعر ها ، فقط و فقط می توانسته در جامعه ای مثل ایران همین سال ها نوشته شده باشد .

از طرفی ، من در جایگاه یک روشنفکر ایرانی که پیگیر هزاران مساله ی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و فلسفی بودم و پاسخ های مسجلی هم برای این مسایل نداشتم ، دغدغه ام این بود که این چالش ها را در شعرم بازتاب بدهم . بی شک ، من هم مثل هر جوان هم نسلم کتاب ها و مباحث تئوریک را دنبال می کردم و این ها را با آن چه در شعر آن سال های ما روی می داد ، به مقایسه می گذاشتم . پس من یک آدم چشم و گوش بسته ی بی سواد نبودم که به الهام غیبی و این جور افسانه ها در سرایش شعر اعتقاد داشته باشم . با این همه ، دغدغه ای اصلی ام این بود که جایگاه من شاعر در جامعه ام چیست ؟ خب ، اگر قبلن شاعران ما جایگاه مشخصی داشتند ، حالا این طور نبود و من شاعر ، لنگ معیشت و شغلم بودم . لنگ زندگی زناشویی ام بودم . اعتبار ها به هم ریخته بود و من دنبال اعتبار های جدید می گشتم . نمی خواستم شعر را یک چیز آرمانی و ایدئال تصور کنم . به همین دلیل بود که من چنین تجربه ای را در شعر "چهار دهان و یک نگاه" انجام دادم و بعدن پی بردم که در این باره ، دیگران هم مطالبی نوشته و دیدگاه های مهمی طرح  و آن را تئوریزه کرده اند.

همان طور که گفتی ، کتاب مهمی که در آن سال ها به ما کمک کرد و چشم ما را به افق های تازه ای گشود و به ما جسارت داد ، تاویل و ساختار متن بود . این کتاب دنیایی از مباحث جدید ادبی را به روی من باز کرد . در دوران قبل از انقلاب و در همان سال هایی که من نوجوان 17 ساله ، در کسوت دانشجویی پای به تهران گذاشتم ، "ادبیات چیست" سارتر و نظایر آن را می توانستیم بخوانیم و دست بالا با نظریه های "لوکاچ" آشنا شویم . بقیه ی کتاب ها در این زمینه ، توسط خود ما روشنفکر ها سانسور می شد و اصلن ترجمه نمی شد و یا تک و توک و در تیراژ اندک انتشار می یافت .

خب ، اگر در دهه ی 70 باز هم توی چنان فضایی کار می کردیم ، بدون شک نمی توانستیم چنین تجربه های مهمی را در شعرمان انجام دهیم . وقتی فضا متحول شد، من شاعر به پشتوانه ی این فضای تازه بود که دست به تجربه گری و مرز شکنی در شعر زدم . اصلن بدون کمک این کتاب ها و مباحث نظری ، چه طور می توانستیم نسبت به کارمان به خودآگاهی برسیم ؟ ما در نیمه ی دوم دهه ی 70 ، کم کم متوجه شدیم که جور دیگری شعر می نویسیم و شعر ما هم در مقایسه با شعر نسل های قبلی جور دیگری ست . من بارها در مورد این تفاوت ها با شاعران نسل های قبل حرف زدم ، ولی متوجه شدم که آن ها نمی توانند این تازگی ها و مولفه های نوظهور را درک کنند . می دانستم که آن ها دشمن من نیستند ، اما نمی دانستم چرا این همه زیبایی را نمی بینند ! به تدریج پی بردم سازمان زیبایی شناختی و سازمان بیانی و زبانی شعر ما به گونه ای ست که آن ها هرگز به آن شکل شعر شان را نمی نوشتند . آن ها معمولن می گفتند چیز های زیبایی در شعر شما هست ، ولی مفاهیم عمیقی در این شعر ها دیده نمی شود . یکی از علت هایش این بود که ما در شعرمان مفهوم پردازی نمی کردیم و مثل آن ها از مفاهیم کلانی نظیر عشق و آزادی سخن نمی گفتیم . شعر ما جزء نگر و جزء پرداز بود و شعر آن ها کل نگر و کل پرداز .

 

 

به عنوان کسی که سه نسل به صورت جدی در شعر دست دارد ، به نظر شما چرا پسند مخاطب این قدر نازل شده است ؟ آیا امکان دارد در دوره ی دیگری این بوی گند ستایشگری و فقر زیبایی شناختی از بین برود ؟ در حال حاضر جز چند شاعر مدرن ، باقی کسانی که خوب خوانده می شوند ، شاعرانی درخور نیستند .

ما باید واقع بین باشیم . اگر کسی در کار هنری واقع بین نباشد ، لطمه ی جدی می بیند و نمی تواند رشد کند . ما باید قبول کنیم که شعر آوانگارد و پیشرو ، ماهیتن نمی تواند عامه پسند و عامه فهم باشد . عامه همیشه در قاب ها و چارچوب های از پیش تعیین شده حرکت می کند . باید اذعان کنم که شعر برای نود و نه درصد مردم ما اصلن مساله نیست . البته من معتقدم که انسان بدون شعر و هنر نمی تواند زندگی کند ، اما در مقاطعی آن قدر سطح سلیقه ها پایین می آید که نمی توانند خودشان را به هنر خلاق نزدیک کنند .

در شرایطی که نهاد های فرهنگی حاکم بر جامعه ، مروج و اشاعه دهنده ی ابتذال هستند ، در فضایی که این نهاد ها خودشان جهت ها را سازمان می دهند و تعیین می کنند ، شما چه انتظاری می توانید از مردم داشته باشید . وقتی از رادیو و تلویزیون مدام برنامه های سطح پایین و مبتذل منتشر می شود ، روشن است که ابتذال دامن گستر می شود و به این روزی می افتیم که حالا گریبان ما را گرفته .این ها باعث افت سلیقه ی مردم می شوند . باید شعر و هنر را به دست اهلش بسپارند و این آقا بالا سر ها را کنار بگذارند . الان در رادیو و تلویزیون و دیگر رسانه ها و نهاد های فرهنگی و هنری ، کدام شاعر و هنرمند خلاقی را می بینید که مصدر کاری باشد !؟

 

 

با همین قدرت اجتماعی در دهه ی 40 ، شعر آوانگارد به شکوفایی رسید ...

در آن سال ها اتفاقن کسانی این نهاد ها را می چرخاندند که ادیب و شاعر و نویسنده بودند . تفاوت عمده هم همین بود . من خودم بیشتر شاعران و نویسنده های مطرح آن دوره را برای نخستین بار در برنامه های رادیو و تلویزیون دیدم و شناختم . گرچه شکوفایی شعر و هنر فقط به این مسایل بستگی ندارد . مگر در نیمه دوم دهه ی 70 ، شعر فارسی شکوفا نشد و ندرخشید !؟

 

 

در مورد شعر سال های کنونی چه نظری دارید ؟

اگر منظورتان همین دو سه سال اخیر باشد ، باید بگویم تک شعر های درخشانی از شاعرانی خوانده ام که اغلب شان را قبلن نمی شناختم  و در فضای اینترنت بود که با کارشان آشنا شدم . می توانم به راحتی دو مجموعه ی عالی از این شعر ها گلچین کنم . پس شعر های خوب هم چنان در حال نوشته شدن است و این مایه ی خوشحالی ست ، ولی شعر ها و شاعرانی که رویکردهای دگرگون کننده و انقلابی عرضه کنند و به صورت یک جریان تاثیر گذار تداوم داشته باشند ، کم تر به چشم می آیند . من البته خیلی خوشبینم به نسل کنونی و نسلی که در راه است .

نظرات 32 + ارسال نظر
سعید نصاریوسفی سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:45 ب.ظ http://www.almosanna.blogfa.com


ممنونم از اطلاع رسانیتان گرامی

خواندم و سیو کردم جهت مداقه بیشتر ...

پاینده باشید.

احسان مهدیان سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:05 ب.ظ http://hojum.blogfa.com

با درود و سلام به مهرشعر

آنجه گفتید از شعرهایی که با آنها زندگی کردیم
شعرهایی که چراغ نبودند - آتش سوزی بزرگی بودند
شعرهایی که علامت از پیش تعیین شده نبودن
شعرهایی که تصادفا به قتل مادر منجر شد و نوزاد جان سالم بدر برده و این بود که شورشی عظم خلق را پدید آمد
مهرداد عزیز اتفاقی است که همیشه می توان به آن نگریست و آموخت

این تاریخ نگاری را باید سالها و مکرر خواند / عالی بود دوست من هجوووووم

حبیب شوکتی نیا سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ب.ظ http://www.delpersa.blogfa.com

سپاس
خواندنی بود و قابل استفاده .
مروری تاریخی به روند شکل گیری ی شعردهه هفتاد از زبان آشناترین شاعرش.
پایا و مانی بمانی. برای شعر و شاغران
درود

سیدجعفرعزیزی چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:00 ب.ظ

سلام...بی تهایت استفاده کردم و آموختم...یاحق!

ایمان مومنی چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ب.ظ http://www.iman-momeni.persianblog.ir

سلام.خواندم و استفاده کردم.

فواد گودرزی پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:17 ق.ظ http://girodaar.blogfa.com

سلام
استفاده کردم
ممنون و ممنونم که سرزدید
سایر مقاله ها را هم خواهم خواند
درود

مریم فتح الهی پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:04 ب.ظ http://tallareshear.blogfa.com/

سلام

با احترام دعوتید

رحمانی(شاهد) پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:34 ب.ظ http://http/www.juridical.blogfa.com

سلام مهر بان
خواندم بزرگوار و دوباره می خوانم تا بیشتر استفاده کنم
ارادتمند - شاهد

حسن سهولی جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:06 ق.ظ http://perzaletap.blogfa.com

درود برفلاح
نکات دقیقی خواندم

حسین میدری سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:40 ق.ظ http://dobeititar.blogfa.com

درود بزرگمرد!
هرچه سبز باشی و طراوت و تازگی بهار را در حریر آواز مستانه ی گنجشکان بامدادی بپیچی، هرچه صدای پای بهار را به گوش شاخساران پچ پچ کنی و برایشان شعر شکفتن بخانی، هرچه دست نوازش سایه سار مهربانی ات را بر سر و روی خاک خسته بکشی باز هم پاییز که از راه برسد چاره ای جز غم خوردن و افسردن و پژمردن و از شاخه جدا شدن و بر خاک افتادن برایت نمی ماند. باید از آنهمه بودن دست بکشی و با بغضی ناباورانه کفشهایت را جفت رفتن کنی. آنچه از تو به جا می ماند شاید روزی روزگاری خش خش گامهای رهگذری باشد که از کوچه باغ یادت رد شده و شاخه ی خالی از حضورت را حسرت خورده است.. شاخه ای که هر بهار باز برگی جای تو را بر روی آن خاهد گرفت.. اما درختان تمام باغها میفهمند که دیگر هیچ برگی برگ تو نمیشود..
خبر کوچ ناگهانی دکتر شیوا صارمی بسیار دردناک و جانخراش بود ..
راستی افتادن ما چندمین برگ است؟؟

سعید آرمات چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ق.ظ http://hirogelif.blogsky.com

دعوتیدبه
عکس گرفتن با قابیل

تیر/باران شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ق.ظ http://tirbaraan.blogfa.com

چشم این شعرها به در "سپید" شد
و تو هنوز نیامده ای...
با دو سپید به روزم و منتظر حضورت!
با احترام:
صدیقه حسینی

سید حامد احمدی دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ق.ظ http://benamebaba.blogfa.com

نفست گرم تر از این بادا!

سید حامد احمدی سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ب.ظ http://benamebaba.blogfa.com

با "جهنــــم" به روزم!

(با اینترنت اکسپلورر وارد شوید)

سید حامد احمدی یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ http://benamebaba.blogfa.com

کامنت ها پرید و ندانم نشانشان!

با "اینترنت اکسپلورر" وارد "جهنم" شوید!

سیدمحمد محمدپور دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:27 ب.ظ http://khaater.blogfa.com

سلام جناب فلاح

با احترام دعوتتون می کنم برای خوانش شعری سپید

نقد و نظر شما بی گمان راهنما خواهد بود

با دوستی و احترام

سیدجعفرعزیزی سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ب.ظ http://sayedjafar.persianblog.ir

به روزم شاعر...

حبیب شوکتی نیا چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:05 ق.ظ http://www.delpersa.blogfa.com

ببین و بخوان .
شاید اشتباهی هم کرده باشم .
به خصوص که نامی از شما نیز برده ام .
مانا مانی
و درود

اسماعیل مهران فر شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:52 ب.ظ http://momken.blogfa.com

سلام
بیا و در تعریف برو

عه تا چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ق.ظ

سلام

خواندم اما انقدر که باید بهره نبردم چون چنانکه انتظار بود وارد جزییاتی که حرفش را زیاد زده بودید نشدی
کلی گویی و کلان پردازی که آفت می دانیدش همچنان حاکم بر گفتار است.
مولفه هایی که علیه اش شعر سروده ای شرح ندیده عنوان شد و تفاوت چندانی با گفتار دیگرانی که با انها اشتراک رای ندارید نداشت . شاید ویژگی بد روند ژورنالیستی است که بانی طرح چنین گفتی می شود اما حتا انهم برای کسی که هنجارتاب نیست مانع می شود تا نافع روشنگری کند
دهه ی هفتاد دهه ی هفتاد کجاست تحلیل مستند و مصداق مدار این دهه ی هفتاد؟ تفاوت تفاوت کو ترسیم نقاط و خطوط روشن تفاوت؟
چرا سطح این مصاحبه ها و مقالات رسانه ای روی زمین پی گرفته نمی شود؟ چقدر فضا پیمایی؟

... سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:13 ب.ظ

ترجمه شعری از مهرداد فلاح به ترکی آذربایجانی در وبلاگ دوشرگه

http://dusharge.blogfa.com/

... سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:17 ب.ظ http://dusharge.blogfa.com

ترجمه شعری از مهرداد فلاح به ترکی آذربایجانی در وبلاگ دوشرگه

http://dusharge.blogfa.com

کانون ادبی زمستان سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:05 ب.ظ http://http://www.s-aram.blogfa.com/

سلام
برنامه های کانون ادبی زمستان:

1) جلسات تخصصی نقد و بررسی شعر - باحضور: استاد یوسفعلی میرشکاک، دکتر بهروز یاسمی، سعید بیابانکی و محمد سعید میرزایی- شنبه ها ساعت 17
2) پخش و نقد فیلم – مدرس: استاد سیدناصر هاشم زاده – سه شنبه ها ساعت 17
3) عصر ترانه - با حضور: عبدالجبار کاکایی، دکتر افشین یدالهی، دکتر بهروز یاسمی و امیر ارجینی - چهارشنبه ها ساعت17
4) کارگاه عروض و قافیه، مکتب های ادبی - حامد ابراهیم پور، 5شنبه ها ساعت 15

خبر ویژه:
5) نقد کتاب "زیبای اساطیری" ترانه های نیلوفر لاری پور - چهارشنبه 20/5/89 ساعت 17 - منتقدین: استاد یوسفعلی میرشکاک، عبدالجبار کاکایی، دکتر افشین یدالهی، دکتر بهروز یاسمی
6) نقد کتاب "جمعه خیابان ولیعصر" سروده آرش شفاعی - شنبه 30/5/89 ساعت17 منتقدین: استاد یوسفعلی میرشکاک، دکتر بهروز یاسمی، محمدسعید میرزایی و سعید بیابانکی
7) اعلام فراخوان شعر طنز "کندو" در وبلاگ کانون ادبی زمستان

تمامی برنامه های فوق در کانون ادبی زمستان به نشانی:
تهران، میدان قزوین، خیابان قزوین، خیابان شهید مرادی، فرهنگسرای رازی برگزار می شود.
تلفن: 55423062
کانون ادبی در ماه مبارک رمضان به صرف افطاری میزبان شماست.

8) بالاخره وبلاگ محمدسعید میرزایی (یارا) با مدیریت کانون ادبی زمستان به روز شد http://yara55.blogfa.com/

مدیر کانون ادبی زمستان
سجاد عزیزی آرام
http://www.s-aram.blogfa.com/

سید حامد احمدی جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:27 ق.ظ http://benamebaba.blogfa.com

در " آیه های سوره ی انسان " ببین مرا !

سیدجعفرعزیزی شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ق.ظ http://sayedjafar.persianblog.ir

گفته بودم به روزم؟

امیرنعمتی چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:55 ق.ظ http://www.sayehayesharji.persianblog.ir

سلام فلاح عزیز.
با شعر سزارین بروزم...
فرصتی دست داد مشتاق شنیدن نظرات شما هستم..
سپاس
نعمتی

فیروزه مرادی دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 ب.ظ http://paniropoone.persianblog.ir/

سلام مهرداد عزیز
با مهر و احترام دعوتت می کنم به خوانش و نقد شعر تازه ام

و منتظر حضور تو

وبلاگ شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ق.ظ http://www.manamensan.blogfa.com

آرام وار و مست حال

نشسته ، در مقابل شب

بانوی ماه وش ِ نازها...

شعر م.آرمـــــــــــان بروز شد. بشتابید![گل]

صحبت دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:35 ب.ظ http://www.lahjeh.blogfa.com



شاعر فرزانه

مهرداد گرامی

مهرداد شاعری ست متفاوت

که مهرشرا در دل دارم

مشتاقانه دارم می خوانم ات

با سپاس

محمودی چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:04 ب.ظ http://ALIBAM344.BLOGFA.COM

سلام
مرسی عزیز دلم


سیامستیو

ناهید دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:03 ب.ظ http://nahidarjouni.blogfa.com/

من داشتم مندلیف را حفظ می کردم
که سرب
همکلاسی ام را
از دوچرخه به جدول کشاند

فروهر پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ب.ظ http://foroohar2.blogfa.com

مطلبی در مورد جایزه شعر نیما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد