خواندیدنی ها در گوگل
http://video.google.fr/videoplay?docid=7888359126186744728
کتاب الکترونیکی بریم هواخوری در نشر پاریس منتشر شد:
http://www.poetrymag.ws/docs/mehrdad_fallah/berim_havakhori.htm
فصلی دیگر
امیر قاضی پور
با نگاهی به شعرهای چند صداییِ مهرداد فلاح
نمونه ی اول:
حالا که این گوشی دستِ من افتاده است
بگذار خودم را معرفی کنم
من...
حق داری!
پنجره ای که دستِ تو را باز کرد تاریک است
گنجشک ها بى جهت به شیشه مى کوبند
دلم گرفته است
آینه ای دارم که از آن رو برمى گردانند...مى شنوی؟
توی خط افتاده اند
دارند جار مى کشند جار
گوشی را مى گذارم
در آغازِ شعر شخصیّتِ اول که مشخّص نیست کیست، شروع به حرف زدن مى کند و کلامش توسطِ شخصِ دوم که در آن طرفِ سیمِ تلفن است ، قطع مى شود. از این جای شعر شخصیّتِ دوم است که از زبانِ شخصیّتِ اول شروع به حرف زدن مى کند و این مکالمه ادامه می یابد تا سطرِ دهمِ شعر که در سطرِ یازدهم(آخرین سطرِ شعر)، شخصِ اول با حضورِ دوباره ی خود، آخرین حضورش را نیز رقم مى زند و مکالمه به پایان مى رسد.
در این شعر، دو صدا در متنِ شعر با ظرافتِ تمام و به دور از هرگونه تصنع ، شنیده مى شود.
نمونه ی دوم:
دارد مى ترکد
بگذارید شلیک کند...گُل!
بگویید وُ
بشنوید
دارد زنگ مى زند
گوش تیز کنید!
شنیدن
روزنامه ای ست که اجازه نمى خواهد
در این شعر با استفاده از کلمه ی دو پهلوی "گُل" ، در عینِ معنای متفاوت، سطرهای شعر را از هم جدا مى کند. سطرِ قبل و سطرِ بعد و کلمه ی "گُل" ، دو معنیِ مختلف را در شعر منعکس مى کند.
به علاوه ، نیاوردنِ فعل ها و یا ادامه ندادنِ سطرها همراه با ایجاز و سپیدخوانی برخی سطرها ، امکانِ شعرِ "چند صدایی" را دو چندان نشان داده و کارِ عمده ی شاعر، استفاده از کلمه ی دو پهلوی "گُل" با همراهیِ"سپیدخوانی" و "حذفِ افعال" است.
نمونه ی سوم:
مى خواهم بروم بالا ... بالاتر
بلند
پلکانی که انتهای آن
در مِه گم شده است
چه کوچکند ... چه دور!
هی ... این جا ایستاده ایم که چه !؟
بر مى گردند
یک بشقابِ اضافی بر سفره
هیچ کس نمى داند چرا
"سه نوع خطِ نوشتاری" هم گام با شنیده شدنِ "سه نوع صدای حاکم بر شعر" ، به سمتِ از بین رفتنِ "من" راوی مطلق پیش رفته است.
گویا در این جا دوربینی کار گذاشته شده است و از گفت و گوی دو نفر فیلم گرفته مى شود. در واقع شعر نوعی جریانِ سیّال حاصل از گفت و گوی دو نفره است که مدام بالا و پایین مى شود خطوطِ نوشتاری و صداها در شعر، به خوبی در جهتِ ثبتِ یک شعرِ "چند صدایی" گام برداشته اند.
از میان رفتنِ "منِ راوی"، سبب شده است شعر در حالِ حرکت و نوسان، به عینه نشان داده شود.
پى نوشت:
۱) سه شعرِ انتخاب شده ی این مقاله، از کتابِ "دارم دوباره کلاغ مى شوم؛ استخراج شده است.
سلم و ارادت فلاح عزیز
ممنونم که اومدی
خوندم و لذت بردم و دست مریزاد
اگه اجازه دهید فقط بخوانم
نظر نخواهید که شرمنده می شوم
اگر داستان بود روده درازی می کردم
حیف!
مراقب لبه های تیز شعرش باش... وارد نباشی دستت را می دَرد...!
سلام آموختم چقدر در ابواب چند صدایی
بیا بیا
سلام
ممنون ... مبحث جالبی را باز کردید.
یا علی
سلام استاد
پاسخ تان را خواندم لطف کردید .
اما من چند صدایی را چیزی بیشتر از گفتم گفت های قدیمی ( که اتفاقا گفتم گفت هایش حذف شده است ) می دانم همانطور که چند بعدی را چیزی بیشتر از چند رسانه ای شدن شعر .
نقد من به شعر شما نیست که فکر می کنم به زبان خاص خودش رسیده است ( مدتهاست ) نقد من به نقدی ست که به شعر شما شده است . این را به حساب درس پس دادن بگذارید تا آخر کار چند بگیریم .
راستی
برف دارد برای خودش می بارد
سلام جناب فلاح
خوانش جالبی بود
اما عینک فاصله ای مناسب بود تا مناسبات این متن جور شود بهتر!
بااحترام هجوووووووووووووووم
نمیشود
ذهنِ پریشان ...
.
.
.
منتظرم!
شاعران
جمله گی در خاطرات دور زمان
در هیأت مرگ به دیار سکوت هجرت کرده اند
سلام مهرداد جان مطلب را ذخیره کرده ام تا بعد البته با نگاهی مجد د به دارم دوباره کلاغ می شوم .راستی به روزم
آقای فلاح سلام
حافظه ام از تکه های شعر شما پر است :
آدم
صدا نکنی مرا
من نیستم
...
با شعری به روزم . منتظر نقد ونظرتان می مانم
من همیشه بیاد دارم که هیچ وقت انسان اگر انسانیت داشته باشد هم دیگران را تنها نمی گذارد هم دیگران تنها به حال خود رهایش نمی کنند.
سلام استاد از بودن در اینجا وخوانش اشعار خسته نمی شوم
دلم گرفته است
آینه ای دارم که از آن رو برمى گردانند...مى شنوی؟
توی خط افتاده اند
دارند جار مى کشند جار
گوشی را مى گذارم
به تکرار می خوانمش برای زمزمه
آقای فلاح عزیز سلام
لینک وبلاگ رو احتمالا اشتباه گذاشته بودید. اینجا رو از وبلاگ یکی از دوستان پیدا کردم.
شعرهاتون خیلی قشنگه و راستش چندین بار خوندم تا تونستم سرکی بکشم پشت دیوار و به گمانم که قدم کمی کوتاه بود!
راستش نقد کار به نظرم واضح نبود خصوصا اینکه من با اینجور کارها زیاد آشنا نیستم.
"پنجره ای که دستِ تو را باز کرد"! چرا ما همیشه فکر میکنیم این دستِ که پنجره رو باز میکنه؟(ما آدما چقدر شیفته خودمون هستیم).. با خوندن شعرای شما چقد سوال میاد تو ذهن آدم:
این شخص چرا تماس میگیره و چرا تمام نشده گوشی رو میذاره؟ بخاطر چیزها یا کسانی که تو خط افتادن؟
و شعر سوم میتونه یه نمایشنامه باشه با سه بازیگر و چقدر بدِ که وقتی بالا میریم تازه به این نتیجه میرسیم که:" این جا ایستاده ایم که چه !؟" و آیا از خوشبختی ماست که میتونیم برگردیم چون بشقاب اضافی سر سفره هست یا ...؟
"...
من اما
سهم نانت را کنار گذاشته ام
..."
سبز باشید
سلام به نظرم شعرهای انتخابی عمیق تر از نقدها بود اگرچه منکرش نیستم که حرفهای خوبی زده شده بود اما جای حرف و سخن بیشتری را می طلبید.
من هم با یک شعر کوتاه به روزم ممنونم می شوم سر بزنید.
سلام بر شما
نمی دانم چرا دوست داشتم به جای گنجشک کلاغ بخوانم
راستی پاره خط ما هم بالاخره بعد از یک ماه به روز شد و منتظر نقد جدی شماست
آنچه که شاعر باید انجام دهد به دست آوردن تصویری است از خدای یک حقیقت جدید آنهم با تکیه بر وقاحت زمانه و واقعیت پلید ان. هر چند که این کار از دوران مولوی و حافظ مشکلتر است. مولوی توانست به قونیه پناه ببرد و شیراز حافظ تا حدودی از تعدی مغولان در امان بود. ولی در دنیای امروز شاعر درست در میدان وقاحتها زندگی میکند...! تکلیف چیست؟! شاعری که سلاحی جز قلم خود ندارد... شاعری که پا ندارد... شاعری که دست ندارد... شاعری که چشم ندارد... آیا باز هم متهم است به شعار دادن...! تکلیف چیست؟!
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
خانم ها و آقایان , ایرانیان دلیر ...
روز جمعه ۲۴خرداد از ساعت ۱۲نیمروز در پارک ملت تهران گردهمایی
خواهیم داشت در اعتراض به گرانی , فقر , و مافیای اقتصاد که ملت را به
زانو در آورده ..
با پیوستن به یکدیگر با شعار ما هستیم و موجم اگر میروم ... گر نروم نیستم
دیدار ما پارک ملت , [گل][گل][گل]
یک بشقاب اضافی بر سر سفره
کتاب بریم هوا خوری رو دانلود کردم...
باید کم کم شروعش کنم حسابی.
...
رژ ِ سیاهی زده ای
تمام صورتت گیسو ست
تنی کبود مـــی ریـــزد از آبی که بر تن غسالخانه پاشید پدرم
سر مادرم سلامت
مرده شورها شنهای دهانم را یادشان رفته بشورند
...
بروزم
من با .. پدر هم مگر تمام میشود ؟ موافقم . با بقیه چی ؟ حالا بماند ..
سلام . بهره بردم .بدرود.
از نوشته هاتون واقعا استفاده کردم
و
مثل کسی که شدیدا به یک بازی زبانی احتیاج دارد برای اینکه به طرز فجیعی بگوید : من هستم"
به روزم
منتظر شما
و...
وقتی جهان سر هر کوچه ای گم می شود
سرابی در من جوانه می زند
دوست دارم شعر مرا به بازی بگیرد و تواناییها و وجوهی از من که در زندگی روزمره مجال بروز پیدا نمیکند، در شعرم خودش را نشان دهد. شعر این فرصت را به من میدهد که هم خودم را طور دیگری ببینم و هم جهانی را که در آن زندگی میکنم و پر از سوال است ، تحمل کنم. شعر برایم فرصت فریاد زدن و منم منم گفتن است!
..
..
..
این شعر های بی موضوع!
(گفت و گوی رضا قنبری با مهرداد فلاح )
..
..
..
تا دوردست ِ دروغی قشنگ تر از تهران!
سلام،
به روزم.
درود.
http://www.shooshan.ir/default2.asp?id=163280351&template=88
ابنجا مهندسی فرهنگی را بخوانید
سلام
پیرامون بحث های شکل گیری اشخاص در دهه ی هفتاد منتظریم
حیف شد .تازه داشتم عمیق می شدم در نقد دوستتان .چرا این طور سریع ونیمه کاره رها شده این مبحث ؟
سلام،
من هم به روزم.
درود.
یک وقت دیدی خدا دلش به حال تنهایی ما سوخت!
اگر نه وای به حال ما و معجزه ی نگاه...
[گل]
منهم به روزم
وب جالبی داری. خوشحال می شم در مورد شعرام نظر بدی.
سلام . پلاک سوخته بروز شد .چند وقتی مثنوی تعطیل بود !!! منتظرتان می مانم . یاعلی
خیلی وقت بود یه هوایی نخورده بودم..
یک دقیقه سکوت
اینجا
استخوانهای شاعری
پوک می شود.
تصور بنده این است که برای فهمیدن خیلی چیزها / بایستی کمی به وزنم اضافه کنم .
این برخلاف دوهزارو نه است .
ولی من این کار را ...
(قول نمی دهم ...چون اعتباری به ماهیت من نیست )
حالا که این گوشی دستِ من افتاده است
بگذار خودم را معرفی کنم
من...
حق داری!
پنجره ای که دستِ تو را باز کرد تاریک است
گنجشک ها بى جهت به شیشه مى کوبند
دلم گرفته است
آینه ای دارم که از آن رو برمى گردانند...مى شنوی؟
توی خط افتاده اند
دارند جار مى کشند جار
گوشی را مى گذارم
این شعر را با یک لباس عجیب روی سن تئاتر شهر خواندم ...تصویرش بیشتر از حرف بود
خیلی بیشتر از همه دوستش داشتم .
و اما به آخر که رسیدم کلی لذت بردم از این که "دارم دوباره کلاغ مى شوم ؛
استعدادتون در طراحی که بیسته.همون مهردادی که تا حالا فقط یکی بو دیگه. تند تند به دوستای جدیدتون سر بزنید
سلام عزیز
"زبان حال" تازه شد با "کاغذ باطله"
جسم و جانت در امان
[گل]
انگار بعد از سال هاست ...
به روزم
بله ! خواندیم !
سلام بر(زیباروی مخملین صدای شرقی) جناب( استاد یاسر اویسی)
استاد نمی دونم چرا شما در برابر این همه نیرنگ و دشمنی و تهدید و حسادت و
اتهام سکوت کردید اما من و بسیاری ازطرفداران شما خوب می دونیم
که این انحصار طلبان وحسودان و بدخواهان و به قول خودشان این اسطوره ها ی
دروغین که عبارتند از ( داریوش اقبالی و گوگوش و ابی ) و
( ایرج جنتی عطایی , اردلان سر فراز , شهیار قنبری , زویا زاکاریان. )از ترس اینکه
اجرا و باز خوانی این ترانه ها توسط شما بسیار زیباتر و بهتر از اجرا های قبلی
( داریوش اقبالی و گوگوش و ابی ) باشد و مردم هنر دوست کشورمان ایران
از صدای مخلمی و پر قدرت و بسیار زیبای شما لذت ببرند و ان را تائید کنند
می خواهند از یک نیرنگ قدیمی وبسیار موذیانه که در حدود سی وچهل ساله
که دارن از ان استفاده می کنند از ابراز علاقه و محبوبیت شما توسط مردم
جلو گیری کنند و ان نیرنگ قدیمی وبسیار موذیانه چیزی نیست جز
اتهام ( تقلید ) می خواهند با این نیرنگ و اتهام قدیمی وبسیار موذیانه ( تقلید )
شما را تحت فشار شدید قرار دهند اما دست شوم انها دیگه برای مردم ایران
رو شده است استاد امیدوارم شما با اجرا و باز خوانی این ترانه ها برای اولین و
اخرین بار تکلیف این اسطوره های دروغین را مشخص می کنید نشان بدید که خیلی
از آنها بالاتر هستید.
اقای فلاح عزیز سلام
به جوحه کلاغ سر نمی زنی؟
سلام،
به روزم با "حرف امروز".
درود.
نیستی تصدقت.حالاماگفتیم(واقعاگفتیم؟!)طنزنویس هااینجورشعرها حالیشان نمی شود! شماچراباورکردی ؟به ولای علی(!)ماخودمان اینکاره ایم،نان نداشت آمدیم سردرمغازه مان راعوض کردیم کردیم کارگاه نمدمالی!!!به روزیم جناب فلاح
مصاحبه آقای مسعود احمدی در اعتماد ملی پنجشنبه 20 تیرماه به گمان من فرصت مغتنمی است که به صداهایی حال که آقای ولیزاده دارد و میخواهد که رازگشایی کند از اکناف اندکی تاریک این ما مدتی مکتوم بوده و گوش دهیم که در جامعه ادبی جامعه پیچدرپیچ، باید که تشویقش کرد تا پیش برود و کوتاه نیاید.
وضعیت نقد و بهویژه نقد شعر در ایران آنچنان آشفته است که نه جای منتقد و ایدهاش مشخص است و نه جای نقد او و معلوم نیست کسی که دست میبرد به قلم که شعر یا جریانی را زیر ذرهبین قرار دهد، چه سوداهایی در سر خود دارد. متاسفانه ملغمه خودجوشی که نقد شعر امروز ما است، یا تسویه حسابی شخصی است، یا پرتاب شدن به دامان نظریات غربی (بیتوجه به بافت واقعی فرهنگ ایرانی) و یا حسرتخوانی بر سر دورانهای گذشته و انتقام از آنچه جدید است و بدینگونه است که آقای احمدی وقتی میخواهند از منتقدی در این خصوص در یکی دو دهه اخیر نامی ببرند، چیزی به یاد نمیآورند و تنها به دو سه نام اشاره میکنند (که خود جزو آنها نیستند)، برخلاف فهرستی که از شاعران و مجموعه اشعار خوب این اواخر ارائه میدهند. (که خود جزو آنها هستند)
آقای احمدی در این مصاحبه شعر را به درستی و به قول <بارت> یک <برون ذات اجتماعی> قلمداد میکنند، منتها وقتی که میخواهند جریانهای شعر امروز را با این ابزار و ملاک مشخص تطبیق دهند، به دنبال عمله جرمی میگردند که نظرگاه خاص ایشان و پیشداوری و سلیقه ایشان را تامین کند. ایشان میگویند: <در شعر این عصر خاقانیهای ریز و درشتی پیدا میشوند که عالمترین آنان نیز مستبدی است که در تمایز و ارضای منویات پدرسالارانه است.> اول اینکه خاقانی بودن چگونه ناسزایی است اگر که کسی شعر منتهی به خاقانی را مروری عالمانه کرده باشد؟ دوم اینکه خود آقای احمدی چنان عالم و دانای کل مینمایند که از قضا در پی ارضای منویات پدرسالارانه نیستند (هستند؟) چگونه نیستند یا که هستند وقتی که اسم و مجموعهای از دهه شصت یا هفتاد را به خاطر نمیآورند و در عین حال آنها را با دیدی منتقدانه و عالمانه <زائده موازی(>؟) به حساب میآورند؟ متوسط بودن در پهنه شعر یک عصر یکی از ویژگیهایش این است که شاعر آنقدرها که در نقدونظراتش تند میتازد، در شعر خود نتازیده است و عصبی بودن شاعر با وجود دانستگیهایش دلیلی جز این ندارد، اما آقای احمدی نه تند رفته و نه عصبی بوده است. (نبوده است؟) ایشان شعر امروز ما را به پیشمدرن، شبهمدرن و شعر مدرن تقسیم میکنند و لجبازانه حتی اسمی از شعر پستمدرن نمیآورند. البته بر سر این اصطلاح به ناچار و نامجویان بیسواد و جریانهای منتسب به این نوع شعر همواره میتوان بحث کرد و به نتایجی نسبی رسید اما متوقف ماندن ذهنیت دیالکتیک ایشان در این مقطع چیزی است که به استدلالهایی از این دست منجر میشود. مثلا چگونه است که آقای احمدی شعر دهه شصت را شعری میدانند با کمترین تاثری از فردیت با بنمایهای آرمانی؟ شعر فرشته ساری یا سید علی صالحی کجایش آرمانی است یا غیرفردی؟ (بیآنکه تاییدکننده صرف آنها باشم؟)
مشکل شعر امروز ما در بیمخاطب ماندن که آقای احمدی آن را شکست روشنفکری در برابر پیروزی نخبهانکاری و کثرتگرایی و محصول انقلابات مردمی قرن اخیر میانگارند، فقط این اتفاقات عینی و ظاهرالفهم نیست و عجیب است که ذهنیتی چنان دیالکتیک به تغییرات اقتصادی و بنیادهای زیباشناختی جامعه و حتی تغییر ذائقه مخاطبان از هنرهای کلامی به سمت هنرهای بیواسطهتر نظیر موسیقی و سینما (از سر تحدید فراغت و معیشت) بیتوجه است و مهمتر از همه به تغییر استراتژی انقلاب به اصلاح و ترمیم، از پس دهه هشتاد میلادی در عرصه سیاست جهانی اعتنایی ندارد.
شعر پس از دهه پنجاه از این اتفاقات مبرا نیست و آنچه آقای احمدی ملغمه مینامند، سایش سنت و نو بر یکدیگر است؛ یعنی همان چیزی که در کشور ما همیشه مطرح بوده است. این وضعیت نه پرت شدن از بام روشنفکری است و نه آویختن به دامان پوپولیسم، بلکه تغییر تعاریفی است که اصرار و پافشاری بر آن اتحاد شوروی را فرو پاشید. این وضعیت به قول علی باباچاهی وضعیتی دیگر است که جبر تغییر پدید آورده و شعر ما را دچار انقلابی ریختاری، ساختاری و معناشناختی کرده است. حال من از آقای احمدی میپرسم: به راستی هیچ اتفاقی در شعر دهه شصت یا هفتاد رخ نداده است؟ پس چگونه است که شما اذعان میکنید شاملو، اخوان و نصرت رحمانی و کدکنی و... در شعر پس از انقلاب از عرش به فرش کشیده شدند، در حالیکه شعر شما لااقل تا پایان دهه شصت شدیدا از این عرش تغذیه میکرد؟
به راستی شعر دهه هفتاد فاقد شاخصههای قابل ذکر است؟ نوع بهکارگیری طنز در شعر این دهه که نوعی طنز خودکاو و گروتسکوار است و خود شاعر را توسط خود به محکمه میبرد و دانای کل بودنش را به سخره میگیرد، در کدام دوره تاریخ شعر فارسی (که هم من و شما درسش را خواندهایم) سابقه دارد؟ حضور صداهای متفاوت چه؟ در کدام شعر پیش از این دهه، شاعر حضور بالادست خود را ترک میکند و به گفتهها و نتایج خود تعصب و اصراری ندارد؟ در کدام شعر یا جریان پیش از این دهه شاهد بودهاید که شاعر به زبان بهعنوان عنصری با بازتولید معنا نگاه کند و شعر به قدر خوانندگان معنا بگیرد؟
ایدهگرایی موجود در سرتاسر شعر دهه چهل و پنجاه که به نوعی در شعر دهه شصت نرم میشود و سپس در دهه هفتاد رویکرد قیاسی خود را با استقرا معاوضه میکند و میخواهد بهجای کلانگویی به خود زندگی توجه کند و با دقت به اجزای زندگی و تدوین این اجزا به یکی از هزاران معانی موجود در این خصوص راه ببرد، در کجای شعر دهه چهل، پنجاه قابل رویت است؟ اگر شما جریانهایی چون شعر حجم، موج نو، شعر پلاستیک و... را مثال بیاورید و رویکردهای امپرسیونیستی موجود در آنها را مطرح کنید، به نکتهای ظریف بیتوجه بودهاید و آن هم اینکه در جریانهای آوانگارد پیش از دهه شصت و هفتاد، مولفههایی آشکار و منضبط به حرکت ذهنی شاعر شکل میدهد و شاعر حتی در برخورد با زندگی روزمرهاش نمیتواند از ذهنیگرایی منبعث از سنت شعر فارسی خود را رها کند؛ چرا که این جزیینگری برای او یک استراتژی برای رسیدن به <شعر دیگر> است، اما در شعر دهه شصت و بهویژه هفتاد، این جزیینگری و بار عام شعر به تجربیات شخصی و روزمره شاعر، هم هدف است و هم استراتژی. این شاعر دیگر در پی ایدهنگاری و بیانیهنویسی نیست و اجازه میدهد که صداهای درونش ولو متناقض و پربرخورد به گوش مخاطبانش برسد و شیزوفرنی این هزاره از بلندگوی شعرش شنیده شود. بدیهی است که یکی از این صداها، صدای خود زبان شعر باشد که سرشار و سنگین است از سنت و فرهنگ پیش از خود. پس زبان شعر هم حق دارد که معنابازی کند و بهعنوان یک شخصیت حرف خود را بزند.
منظور من از این حرفها نه این است که شاعران گذشته ما کوچک بودهاند و نه اینکه هر تجربهای که در دهه هفتاد صورت گرفته تجربهای جهانی است. من موافقم با آقای احمدی که نیمی از شاعران این دهه بیسوادانی بودند که با غوغامنشی و روابط سالم و ناسالم در پی طرح خود و برهم زدن فضای عالمانه بودند برای رسیدن به ساحل نجاتی در شعر امروز، اما این تمام ماجرا نیست. ایشان خود بهتر از من تقدیم میکنم.)
بدیهی است که هر جریان نو، آزمون و خطاهایی را تجربه میکند و اصلا این ذات کار هنری است و در عین حال آنچه ما انحرافیترین جریانهای هنری به حساب میآوریم، چه بسا که حائز دستاوردهایی باشند که رد آنها را در جریانهای اصیل نو به نو بتوان بازشناخت. من میدانند که از دهه هفتاد گفتن و به شاعران شاخص آن بیتوجه ماندن، بیش از آنکه شائبهای در خصوص نقش این افراد در این برهه ایجاد کند (که نشریات و منابع قابل مراجعه هست و در اختیار همگان)، شائبه انتقامگیری در به بازی نگرفتن بعضی از شاعران هم سوی آقای احمدی را دامن میزند. به راستی چگونه میتوان در کنار نامهایی که ایشان خود برشمردهاند (گراناز موسوی، بهزاد زرینپور، مهرنوش قربانعلی، رسول یونان، حافظ موسوی، ابوالفضل پاشا، شمس آقاجانی، کلاهی اهری و ایرج ضیایی) از نامهایی چون نازنین نظام شهیدی، علی باباچاهی، نسرین جافری، تقی خاوری، شهرام شیدایی، کسرا عنقایی، پگاه احمدی، بهزاد خواجات، مهرداد فلاح، مسعود جوزی، رزا جمالی، یزدان سلحشور، علی عبدالرضایی و... به راحتی چشم پوشید؟ آثار این افراد بارها توسط منتقدان آگاه مورد نقد قرار گرفته و بعید است که آقای احمدی این نظرات را ندیده باشند. (که اگر ندیدهاند من نشانیهای کاملی دارم کهمصرانه معتقدم جای میزگردهایی تخصصی در این مورد در فضای ادبی ما شدیدا خالی است و من به شخصه از چنین موقعیتهایی استقبال میکنم. دعوت از چهرههای متفاوت و نمایشگر جریانهای متنوع میتواند به شفافسازی فضای ادبی و مهمتر از همه به اقبال خوانندگان دل بریده از شعر امروز کمک کند. همه بیایند و حرف خود را بزنند و مخاطبان نتیجه بگیرند.
و در آخر تمام منتقدان محترم را به صبر و شکیبایی و دفع غیظ و رفع بغض فرا میخوانم که مثلی چینی میگوید: <
آن نون که چسپیده به کو
تو را چون آبی زلال
طلبیدن
بی تخطی
رواست ؟؟؟
سلام
به تو و تمام دوستان نا تمام.
در حال گردآوری مجموعه ای از آثار شاعران پیشرو شمال به همراه نقد و خوانش با عنوان «از شمال شعر» می باشم.
آثار خوبتان را منتظرم.