علی حسن زاده
(این جلسه در تاریخ ۱۹ مرداد ماه گذشته برگزار شد)
اشاره: نگارنده در گفتار حاضر، کوشیده است در 5 قطعه به مرور و معرفی برخی از ویژگی های "خواندیدنی" بپردازد.
1. تقابل روایت های کلان با روایت های خرد
جهان از آغاز دهه ی 1970 میلادی، وارد وضعیت جدیدی شده است؛ وضعیتی که مغایر با وضعیت دوران مدرن و دوران ماقبل مدرن و کلاسیک و سنتی است. این وضعیت جدید، پست مدرن نام دارد. وضعیت پست مدرن، وضعیت تشکیک و تردید و وضعیت بی ایمانی و بی اعتمادی و وضعیت عدم اطمینان و ناباوری ست نسبت به هر آن چه در وضعیت های پیشین (اعم از وضعیت مدرن، وضعیت ماقبل مدرن، کلاسیک و وضعیت سنتی) وجود داشت و یا به تعبیر ژان - فرانسوا لیوتار (فیلسوف پست مدرن فرانسوی 1998-1924)، وضعیت ناباوری و بی اعتمادی نسبت به هرگونه روایت، فراروایت و روایت کلان و بالاخره نفی و طرد آن ها. "خواندیدنی" محصول وضعیت پست مدرن است؛ زیرا نسبت به هر آن چه در وضعیت های پیشاخواندیدنی (نگارنده با وضعیت های پیشاخواندیدنی به مثابه روایت هایی کلان برخورد می کند ) وجود داشت، بی اعتماد و بی ایمان و ناباور است و آن ها را نفی و طرد می کند و دغدغه اش از تقابل خود ، به مثابه روایتی خرد، با وضعیت های پیشاخواندیدنی، به مثابه روایتی کلان، شکل می گیرد. این دغدغه، همان دغدغه ی پست مدرن است که لیوتار در توصیف ویژگی بارز پست مدرن، از آن حرف می زند و نگارنده نیز در توصیف ویژگی بارز خواندیدنی از آن حرف می زند. نگارنده با وضعیت های پیشاخواندیدنی، به مثابه روایت هایی کلان برخورد می کند؛ زیرا علی رغم تفاوت های وضعیتیِ وضعیت های پیشاخواندیدنی نسبت به همدیگر، ما با عناوین کلانی چون شعر کلاسیک ( که وضعیت های پیشاخواندیدنی شان با عناوین کلانی چون غزل، قصیده، رباعی، مثنوی، دو بیتی، قطعه، مفرد، مسمط، تضمین، ترجیع بند، ترکیب بند، مستزاد، چهار پاره و... نام گذاری شده اند ) و شعر نو ( که وضعیت های پیشاخواندیدنی شان با عناوین کلانی چون شعر نیمایی، شعر شاملویی، موج نو، شعر حجم، شعر گفتار، شعر حرکت، شعر پسانیمایی، ، موج ناب، شعر دهه ی هفتاد و... نام گذاری شده اند ) مواجه هستیم که متاسفانه در حوزه ی نظریه ی ادبی ، در نظریه ی "انواع ادبی" ( که عنوان این نظریه نیز عنوانی کلان است) ، از آن ها تحت عنوان کلانی چون «قوالب شعری» یاد می کنند. در میان وضعیت های پیشاخواندیدنی که تحت عناوین کلان نام گذاری شده اند، می توان اشاره کرد به وضعیت های پیشاخواندیدنی ای که در دهه ی هفتاد ، با عنوان کلانی چون "شعر دهه ی هفتاد" نام گذاری شده است. عنوان کلان "شعر دهه ی هفتاد"، وضعیت های پیشاخواندیدنی شاعرانی چون علی عبدالرضایی، رضا براهنی، علی باباچاهی، ابوالفضل پاشا، بهزاد زرین پور، رضا چایچی و ... را در بر می گیرد ، امّا نکته ی جالب توجه این است که وقتی ما به قرائت آثار این شاعران می پردازیم ، متوجه می شویم که وضعیت های پیشاخواندیدنی این شاعران و شاعران دیگری که برخی از آثار خود را در این دهه عرضه کرده اند ، با یکدیگر متفاوت است. بنابراین ، ما به صرف یک دیدگاه تاریخ گرایانه (تاریخ نیز در نزد پسامدرنیست ها روایتی کلان محسوب می شود) ، نمی توانیم وضعیت های پیشاخواندیدنی این شاعران را تحت عنوان کلانی چون «شعر دهه ی هفتاد» جمع بندی و روایت کلانی چون "شعر دهه ی هفتاد" را تولید کنیم. متاسفانه در نیمه ی دوم دهه ی هفتاد ، اجماع وضعیت های پیشاخواندیدنی ، در یک وضعیت به غلط نام گذاری شده و کلان، موجب شد که در آن "وضعیت های خرد" نادیده گرفته شوند و مورد معرفی و مرور، تحلیل و نقد قرار نگیرند و به غلط خود آن وضعیت کلان مورد معرفی و مرور، تحلیل و نقد قرار گیرد. نگارنده پیشنهاد می کند به جای استعمال عنوان کلانی چون شعر دهه ی هفتاد، از عنوان خردی چون "وضعیت ِ پیشاخواندیدنی فلان شاعر در دهه ی هفتاد"، استفاده کنیم و روایات کلانی چون شعر دهه ی هفتاد و حتا شعر در دهه ی هفتاد را تولید نکنیم؛ زیرا به نظر لیوتار روایت کلان ، شبیه داستانی ست که ادعا دارد می تواند معنی تمام داستان ها را کشف و آشکار سازد (خواه مربوط به عقب ماندگی و ضعف بشر باشند یا مربوط به پیشرفت وی). متاسفانه وضیعت های پیشاخواندیدنی نیز به سبب الصاق عناوین کلان از سوی شاعران، منتقدان، نظریه پردازان و مورخان به آن ها، چنین ادعایی دارند و مدعی شان و جایگاه فراروایی عام و جهانی و یا همه شمول اند و مدعی کلیت بخشیدن به وضعیت های پیشاخواندیدنی تا از طریق این عناوین کلان ، توالی ذاتی لحظات تاریخی را بر حسب الهام فرافکنی شده ی یک "معنی"، سازمان دهی کنند. از این رو، بر آنند تمام تمایزات، افتراق ها، تفاوت ها و اختلاف ها را فرو نشانند و تمام روایت ها را بی کم و کاست ، به خودشان برگردانند (ترجمه) و بین عناصر موازی هم پیوند برقرار می سازند؛ خواه در ارجاع به یک هدف یا موضوع (کلاسی سیم) خواه ورای آن ها (مدرنیسم) تا از این طریق، وقایع و حوادث را در قالب تاریخ کلی فلان یا بهمان موضوع (برای مثال، طبیعت یا روح انسان) متحد کنند و فراروایت بودن آن ها نیز ناشی از این واقعیت است که درباره ی بسیاری از روایت های مربوط به فرهنگ سخن می گویند و بر آنند از این طریق، حقیقت یگانه ی ذاتی آن را کشف و آشکار سازند ( که برای نمونه، می شود یاد کرد از شعر "پسانیمایی" و مقولات جعلی دیگری که از سوی علی باباچاهی مطرح شده ). به لحاظ معرفت شناختی نیز وضعیت های پیشاخواندیدنی، به سبب این که با عناوین کلان نام گذاری شده اند، مدعی پایان دادن به روایتگری، از طریق آشکار ساختن معنای روایت هایند. فرضی که ادعای مذکور بر آن بنا شده ، این است که نیروی روایت های وضعیت های پیشاخواندیدنی، مترادف با عناوین کلانی است که می توان در آن ها پیدا کرد و این که روایت را کلن باید برحسب تولید و انتقال معانی عناوین کلان درک کرد ؛ در حالی که خواندیدنی به انتقاد از روایت ها، فراروایت ها،جهان بینی های کلی و جامع و قالب ها یا پیام های کلانِ وضعیت های پیشاخواندیدنی می پردازد و خوابینشگر را وارد وضعیت جدید پساخواندیدنی می کند. وضعیت های پیشاخواندیدنی اعتبار و صدق ِ ادعاهای خود را مسلم و حتمی فرض می کنند؛ در حالی که ضد روایت های وضعیت پساخواندیدنی ، هیچ گونه ادعای فراروایت بودن ندارند. خواندیدنی با دورشدن از روایت های کلان، وارد روایت های خرد شده و بدین سبب است که خود را با هیچ جریانی جمع نمی بندد ( ناگفته نماند خواندیدنی ، ژانری منحصر به فرد است که حتا زیر ژانر ژانرهای شعری شعرهای سطری مهرداد فلاح هم محسوب نمی شود. خواندیدنی مدیومی جدید است که حاصل خلاقیت ناب و عرق ریزان جان مهراد فلاح است. به گفته ی کوئنتین تارانتینو: "بعضی افراد به دلیل نوع کارشان و جهان و آثار و سبک شان به ژانر بدل می شوند". نگارنده نیز می اندیشد مهرداد فلاح، به دلیل نوع کارش و جهان و آثار و سبکش به ژانر بدل شده است.جالب است که عنوان خواندیدنی برگرفته از خودش است ، نه هیچ چیز دیگر ) و بدین سان، از ادغام شدن در تاریخ های کلیت بخش بازنمایی فرهنگی یا پروژه های فرهنگی ( برای نمونه ، می شود یاد کرد از عناوین کلانی چون شعر دهه ی هفتاد و یا شعر دهه ی هشتاد و...) خودداری می ورزد. دلیل این امر، مربوط به روشی است که طی آن ، واقعه و ماجرا ( نه به صرف گفتن ، بلکه کاربرد زبانی ِ انتقال روایت ) در خواندیدنی، همانند یک تصویر عمل می کند تا از این طریق، بتواند جایگزین ادعاهای عملی نظریه روایی شود. خواندیدنی حامل مفاهیم کلیشه ای نیست که به خوابینشگر، امکان بازکردن و آشکار ساختن معانی فرهنگی کلیشه ای را بدهد، بلکه تصویری بلاغی (ریطوریقایی) ارایه می دهد که فرهنگ را به مثابه ی عرصه تحول و تبدیل و مناقشه، به روی خوابینشگر می گشاید.
2. زبان
الف) زبان ساده و راسته که پیام های آن به راحتی قابل دریافت و مطالب و موضوعات آن کاملن قابل عرضه و قابل بیان باشد، مد نظر خواندیدنی نیست. این نوع زبان در خواندیدنی جایی ندارد؛ زیرا بیش از حد واقع گرا، واضح و گویاست. زبان خواندیدنی، غیر صریح، پیچ در پیچ و تخیلی است؛ زیرا مهرداد فلاح در مقامِ مولفِ خواندیدنی، در تولید زبان آن از ابهام، استعاره، طنز، کنایه، هجو، ایجاز، تمسخر، تردید، عدم قطعیت و ایهام و خلاصه تمامی صنایع و بدایع ادبی، اعم از نوشتاری و گفتاری استفاده کرده و بدین سبب است که پیام های آن به راحتی قابل کشف نیست و مستلزم ساختار شکنی و رمز گشایی {decoding} است. زبانی که خوابینشگر به راحتی قادر به درک و دریافت محتوا و مضامین آن نیست؛ زیرا نمی تواند با کمی تامل پی به معنای ظاهری و باطنی و معانی نهفته در لایه های مختلف آن ببرد و بنابراین، با هر بار خوابینشگری توسط خوابیننده بازنویسی می گردد و بدین سبب است که از هرگونه تفسیر و باز تفسیر استقبال می کند. نقش خوابیننده در این بازنویسی و نگارش مجدد، نقشی تولیدی، آفرینشی، خلاق و ایجادی است.
ب) خواندیدنی بر منحصر به فرد بودنِ کاربردی موارد استفاده ی زبان تاکید دارد. هر کنش یا عمل زبانی، در خواندیدنی یک سری موارد و نمونه های پراگماتیکی، به علاوه ی مجموعه ای از قواعد ضمنی با خود همراه دارد و بدین سبب است که خواندیدنی، وضعیت های پیشاخواندیدنی را دستخوش یک چرخش زبانی کرده است و بر بازی های زبانی، کنش های کلامی، تفسیرهای هرمنوتیکی، تحلیل متنی و زبان شناختی تاکید دارد. خواندیدنی بر بازی های زبانی نامتجانس و ناهمگن، امور نامتوافق، بی ثباتی ها و ناپایداری ها، گسست ها و تضادها تاکید دارد. تفکر خواندیدنی هر گفت و گو را به جای آن که مکالمه یا دیالوگی بین دو شریک بداند، نوعی بازی و رویارویی بین دو رقیب می داند. در این تفکر، تلاش مداوم برای جست و جوی معنی، هرگز کار بزرگی به حساب نمی آید.
پ) زبان خواندیدنی از واقعیت کپی برداری نمی کند، بلکه واقعیت را می سازد. تاکید خواندیدنی بر زبان ، سبب مرکزیت زدایی از سوژه شده است. خواندیدنی از زبان برای بیان خویش استفاده نمی کند، بلکه این زبان است که از طریق او صحبت می کند. او به صورت واسطه ای برای فرهنگ و زبان در می آید.
3. مخالفت با شالوده گرایی
خواندیدنی مخالف شالوده گرایی یا ماهیت گرایی است؛ زیرا شالوده گرایی یا ماهیت گرایی، تلاشی ست برای زمینه سازی و پی ریزی تحقیق یا تفکر بر مبنای استدلال ها، مبانی و اصولِ از قبل مسلم و مفروضی که "فراتر" از اعتقادات صرف یا "کاربست های آزمون نشده "محسوب گشته، حقیقی و صادق به شمار می روند، اما در خواندیدنی "مسایل" یا سوالات مربوط به واقعیت، حقیقت، صحت، درستی، اعتبار و وضوح را نه می توان تعطیل کرد و نادیده گرفت و یا راه حلی برای آن ها یافت و بدین سان است که خواندیدنی ، تحلیل ضد یادمانی اش را بنیاد می نهد که منکر واقعیت مصداقی یا مدلولی {referent reality} است؛ خواندیدنی هر گونه مبانی، اصول بنیادین و خاستگاهای اصیل را نادیده می گیرد.
4. مرکز زدایی
خواندیدنی با متمرکز ساختن یا معطوف نمودن توجه خوابینشگر ، به حواشی و نقاط پیرامونی، سبب عدم حضور هر چیز در مرکز (مرکز زدایی) یا هرگونه حقیقتِ قراگیر و پوشاننده شده است. خواندیدنی مخالف در نظر گرفتن امتیاز و اولویت و تقدم بخشیدن برای هرگونه رخداد خاص است و بدین سبب است که در فضای خواندیدنی ، رخدادهای منفردِ امور، در واقع نوعی واحد ارزشی یا هنجاری تلقی می شوند که باید آن ها را شناسایی و تصدیق و بر حسب معنی شان در یک سیستم، آن ها را رمز زدایی کرد.
5 . چرا "مهرداد فلاح" دیگر شاعرِ پیشاخواندیدنی نیست؟
علت این که من چنین عنوانی را برگزیدم برای این قطعه و این نوشتار، این است که در گفت و گویی که با مهراد فلاح ، در مجله ی "ارمغان فرهنگی" (شماره های4 و 5 بهمن و اسفند 87 و 7 و 8 تیر و مرداد 88 ) داشتم، او گفت: "پیش تر گفتم که با ظهور "خواندیدنی"، شعر سطری به جایی در تاریخ شعر تبعید شده است و این معنایش آن است که دیگر جایی در "امروز" و "فردا"ی شعر حرفه ای ندارد. نه این که از این پس شعر سطری نوشته نشود، ولی همان گونه که پس از ظهور نیما و شعر نیمایی، شعر کلاسیک به تاریخ سپرده شد و با ظهور شعر سپید، شعر نیمایی از متن به حاشیه رفت، امروز هم با شکل گیری خواندیدنی، شعر سطری جایگاهی در قلمرو شعر پیشرو نمی تواند داشته باشد."