همه کار های جهان را در است
مگر مرگ کان از در ِ دیگر است فردوسی
گرگ و میش است
می نشینیم روی باران تاب می خوریم
( ای دل غافل ! )
سیم ها کلاغ ... چی ؟
پدر هم مگر تمام می شود ؟ الو ؟
( جاده نبود خودرو
رفت تا ته دره
افتادم به روز بعدی پرت ! )
باید زنگ بزنم ببینم بلیت هست
شما را هم رزو کرده ایم
نگران ؟ اصلن !
همه می روند دیر یا زود ( کجا ؟ )
او نیست توی آینه من ایستاده ام یعنی چه ؟
آرام باش پسرم ... سیاه ؟
توی بغچه هامان همیشه پیدا ... بریم ؟
برف دارد برای خودش می بارد
دارم برای خودم
اوهوی !
با توام پهلوان خُل !
این توپ کهنه را کول گرفته
از این قرن به قرن ِ دیگر می کشی که چی ؟
سوتش کن توی دهان ِ این سیاه چاله ها وُ خلاص !
دیدم که توی شیب افتاده ام یکهو !
مهمان دار ِ ترش رو
شکلات پخش می کند
اتوبوس می غرّد
سر ِ هر پیچ یک نفر از من جدا می شود می کنَد
می زند به کوه وُ کمر به سرم
درد می کشم ( دارم )
داد می زنم !
کی می رسیم پس ؟
گیرم که تونل
آخر این همه دراز این قدر تاریک !؟
در باز ست
دهانی که حرفش این
این
این
این خانه از زخم هم عمیق تر
( پیش می رویم )
در زهدان ِ مادرم دارم خون می خورم
پسرم که از من بزرگ تر
برای پدربزرگش اشک ...
چای خرما صدای عبدالباسط
صبر صبرتان بدهد !
در کاسه ای به این کوچکی
دریای به این بزرگی !؟
شهرزاد ِ سپید گیسو ( مادر )
هزار وُ یک شب ِ دیگر ... دارد ؟
یک پَر ِ لیمو به دهان بُرد وُ همین که نیم پا رفتم وُ برگشتم
دیدم ... ای دل غافل !
قصه به این خوبی هم شاه زمان را باز نمی دارد
ادامه اگر می دهیم در ؟ بسته نمی شود
می روند وُ می آیند باز
میان این همه گاهی
آن که حواسش بیشتر
بی هوا می لغزد درون حفره ای مخفی
و ضجه ای که بلند می شود همه گیر
گیر کرده بیخ گلویم
حتم دارم که حرف نیست
صدایش زدم هر چه بر صورتم چنگ
لبش وانشد لااقل بگوید : نکن !
این چه کاری ست ؟
توی آشپزخانه زن ها کار
می کنند آتشی به پا وُ آب می ریزند
همه سیر می شوند اِلا همین یکی
( زمین را می گویم )
منتظریم آن که از دور خیلی بیاید
فرود که آمد
بیست ساله در نی نی چشمانش اسب ها را رام
دست مرا بگیر برادر !
همه این جا به گل نشسته ایم خواهر !
برای این آمبولانس که از سردخانه راه باز کنید!
به خانه خوش آمدی پدر
این ماسک چیست که بر چهره ات کشیده ای ؟
مهمان توییم بفرما چرا نمی زنی ؟
بلند شو !
بخند !
در حیاط خانه موج می زند دریا
دیدم که دستی درآمد از آستینم کوبید بر سرم
داشتم به خلسه می رفتم
بیدارشدم به نگاهی که دخترم !
از این جا کوچ
برویم روی صحنه ای که باید همه می روند !
چیز عجیبی ست آب !
این کودک ِ بی قرار دارد این جا سرسره بازی می کند
روی این پوستی که دیگر
هیچ سرانگشتی را به جا نمی آورد نمی تواند
بوی کافور می گیرد کفن خداحافظی
چه قنداق پیچ ِ قشنگی !
( جاده نبود چاه
می آمد با ادای رَحِم
شکلکی که پدر را برد )
این رسم ِ قدیم است
باید برای قربانی سنگ تمام بگذاریم
حالاست که این شکم باره از عزا دلی درآورد
بیا ! بگیر ! بخور !
این لقمه هم گوارایت !
شما که در این مراسم حضور ندارید
انگشت روی همین سطر بگذارید ... الفاتحه !
این شاخه را بهار دوباره آیا صدا می زند ؟ ( کی ؟ )
کنار شمایم
زاری نکنید !
دارم دست می کشم بر سرتان نمی بینید ؟
نه می بینند نه می شنوند ... عجبا !
همین بود پس ... ها !
حالا برای هر پنج شنبه ای که از راه می رسد
دسته گلی باید
من تخم گیاهی هستم که توی همین باغچه ( این کاغذ )
سبز نه سیاه خواهم شد ... شده ام !
چه فایده ؟
مرغی که پرید پرید
آب ! آب بیاورید !
شب دستی داشت مرا می بُرد
دیدم که ستاره خیلی
آن بالا از ابری که نبود
بارانی چیزی ضرب گرفته بود بر بام ِ حلبی
سبک شده بودم خالی
برگشتم
به صدایی که همسرم !
رفته بود روی دیوارها تیرها
دیدم که روزنامه هم شریک
(دوستان دَم شان گرم )
همه جمعند
کفش ها ردیف
( اِنّا الیه راجعون )
پشت پرده زن ها حرف
( شما را به سوی خودم می خوانم )
حالا که راه ِ دیگر دیگری نیست
می روم به خواب شان
( از پلی که دنیا ... می گذرند )
فریاد !
همه بر می گردند
می بینی؟
واژه واژه دارم شکل می گیرم
( دارد شکل ... )
نان برایش چه فرق می کند کدام دهان
خیابان برایش کدام پا ؟
کوچه داستان خودش را دنبال
سایه ولم نمی کند !
شهر شعر ِ شلوغی ست
خواننده خیلی دارد
هر روز هم که یکی گمُ
کم نمی شود
توی خودم پیچ
رسیده بودم جایی که پدر داشت سوار اسبم
اسب رم می کرد ... هُش !
- کجای کاری یابو !؟
گاز می دهد از اگزوز ِ ماشینش دود
اوهوی !
با توام پرچم !
رفته ای بالا که باد را سیاه ؟
او که رفته دیگر توی آینه بر نمی گردد ( می گم ! )
داریم برعکس روزی دراز می کشیم که دیروز
از این کاغذ هم جز این که تا بخورد بر نمی آید
از من ؟
جز این که در این باران ... خیس !
نجیبم اگر
هر دهانی که باز ما را
این ها را ( خودتان که می دانید ! )
دیدم که به هم نزدیک تر شده ایم
گرد پدر ( دور کتابی ) بودیم بسته
عکسی پریده از مؤلف بر جلدش
همه می دانند که مؤلف مرده ست می میرد
قاری داشت از روی کتابی که توی سرش می خواند :
قربان ِ رود بروم که میل ماندن ندارد
همه دم می گیریم !
این 7 هزار حرف توی دلش دارد
آسمان ها بر دوش کوه ها دریاها
گرد خوان هفتم می چرخد سهراب
زخمی که پدر کاری ست !
( راست ؟ دیگر نمی توانم )
سفره ای که سال ِ تازه سُماق وُ دیگر هیچ !
پشت دستگاهی که خودم قوز کرده ام
دگمه هرچه فشار فشار
فاش نمی شود مونیتور
من از این مهندسی که نشانی اش گمُ گِله دارم
پیغام را آخر چه کسی می گیرد ؟
دیدم که دراز کشیده در اتاق ( می دانستم نیست ) انگار خواب
من وُ مادر داشتیم ...
ناگهان بلند آمد خنده کنان سر ِسفره لقمه ای برد به دهان
گفت چیزی نگفتنی که از آن سو
از گوشی که نداشتیم نشنیدیم افسوس !
گفتم که به خواب تان می آیم !
حواس تان کو ؟
پرده ها به نسیمی کنار
از هوای آزاد بهتر هدیه ندارم
پنجره تا بیشتر باز
پرنده مثل برگی که از شاخه از آسمان کنده شد چرخی زد
نشست روی این کاغذ
می خوانَد می شنوید ؟
به چلچلی رسیده ام
دارم ازچند سو می شکنم
آینه این ها را رو نمی کند
چین به چهره نمی آرد
( زود است !
این دست ها هنوز
جا برای کودکی دارند می توانند )
حالاست که از چله بیرون بزنم !
بزنم دل به هرچه روی این آب راه بروم ( بریم ؟ )
بروم زنگ بزنم ببینم بلیت ... نیست !؟
مادر !؟
( ای دل غافل ! )
.........................................................................
محبوبه موسوی
به احترام این شعر بلند لطفن همه دقایقی سکوت کنید وبعد ...
به احترام شاعر از جای برمی خیزیم .
شعری که تازه است .شعری که جان دارد ودر ما نفس می کشد .شعری که زندگی خودش را دارد وآن قدر این زندگی بکرست وزلال که نمی شود مثل بچه ها با خواندنش مانع ریزش بی دلیل اشک ها شد .شعری که زندگی نیست؛ مطلق مرگ است با زبان خودش .
بیژن باران
آرش قربانی
این شعر خاطره ای ست برای تو و یادمانی از شعر برای من. امیدوارم این شعر درست و دقیق خوانده شود چرا که شعر مهمی است . شعر در فرمی پیچیده خود را نشان می دهد . از آن فرم های بسته که روابط اجزا و کل روابطی ارگانیک است و نه مکانیکی . بارها گفته ام که شعر تو مرا به یاد نیمایی متاخر می اندازد . وفاداری تو به ساخت و شکل اثر وجه ممیزه ی شعر تو با خیلی ها ی دیگر بوده است . چه بسا همین مسئله است که خواندن شعرهای تو را برای خواننده ی عادی سخت تر می کند و در عین حال لذت خوانش های مجدد را برای خواننده ی حرفه ای چند برابر . شعر از تمهیدات شعر روایی بهره می برد اما مدام گره های روایت را در خرده روایت ها و خوشه شعرهای کوچک درون شعر حل می کند . در هم تنیدگی محتوایی ، لحن های متعدد شعر و استفاده ی دقیق از فیزیک نوشتار به چند بعدی شدن متن افزوده است .
ابوالفضل حسنی
این شعر و چند شعر دیگه که سر جمع می شود: تا انجا که حافظه ام یاری می کند هشت نه تا شعر که اولین ان به نظر من ؛مرغ امین ؛ نیمامی تواند باشد از جمله شعر های بلندیست که در این شصت هفتاد ساله ی شعر فارسی افریده شده اند و باز معتقدم که هر کس که کار-شعر می کند باید وحتمن بار ها انقدر با این متنها کنجار برود تا چیزی تحت عنوان فرم و ساخت برایش به اثبات درونی برسد رسیدنی که ریشه در یافتن از لابلای شعر فارسی دارد و این یافتن است که راه را برای اینده ی شعر فارسی باز می کند و ان را از تنهایی فعلی در می اورد.
علی
...دیدم که دراز کشیده در اتاق ( می دانستم نیست ) انگار خواب
من وُ مادر داشتیم ...
ناگهان بلند آمد خنده کنان سر ِسفره لقمه ای برد به دهان
گفت چیزی نگفتنی که از آن سو
از گوشی که نداشتیم نشنیدیم افسوس !
...
همیشه دنبال این بودم که این شعر را دوباره بخوانم .فکر می کنم چند سال قبل در یک مجله ای چاپ شده بود . آره ؟
به نظر من این شعر اتفاق مهمی در شعر این روزگار ماست و نقطه ی اوجی در کارنامه ی تو ... از هوای آزاد بهتر هدیه ندارم.
اصلن هیچ کس
همیشه مشتاق دیدن این تیپ کارات بودم
این رو خودت میدونی که کلاغ همیشه حرفای تازه و مهیجی داره
باید باور کنیم همیشه اولین ها هستند که ممتازند و مابقی شخصیتی متاثر از بود و نبود ها هستند که رنگ جسارت ندارند و همیشه تعریفی هستند در یک قالب که اولین ها فرض اش رو پیشنهاد کردند
شاید چیزی که در وهله اول باعث میشه کسی بشه مهرداد فلاح کلاغ بودن شاعر ...
یا غارغاریه که دنبال یه کلاغ میگرده.
علی حسن زاده
این شعر بلند به لحاظ سبکی مخلوطی از سبک های سوررآلیسم مانند این سطر: «می نشینیم روی باران تاب می خوریم» و رآلیسم مانند این سطر:« باید زنگ بزنم ببینم بلیت هست» و ناتورآلیسم مانند این سطر:« در زهدان ِمادرم دارم خون می خورم» و فرمالیسم مانند این سطر:« صبر صبرتان بدهد !» و دست آخر یاد آوری مخاطب به اینکه دارد در یک شعر قدم می زند که بیشتر شبیه به کارهایی است که پست مدرنیست ها انجام می دهند مانند این سطرها :«شما که در این مراسم حضور ندارید
انگشت روی همین سطر بگذارید ... الفاتحه !»
و دادایسم مانند این سطر:« پنجره تا بیشتر باز»
با توجه به حضور سبک های متفاوت در این شعر ( چه بسا سبک های دیگری نیز وجود داشته باشد در این شعر که من از درک آن عاجز باشم) نمی خواهم نتیجه بگیرم این شعر یک شعر پست مدرن است چون در متن های پست مدرن خاصه ادبیات داستانی مخاطب بیشتر با تلفیق و ترکیب ژانرها سرو کار دارد نه سبک ها، امّا رویکرد این چنینی شاعر به به این شعر حکایت از این موضوع دارد که شاعر به طور خودآگاه یا ناخود آگاه علاقه به بازی با سبک های ادبی دارد که در نگاه گسترده تر می شود گفت علاقه به بازی با لغات دارد و توانسته است که چنین وضعیتی را در شعرش بیافریند و حتا گاهی در شعر انگار از مخاطب سوال می کند که آیا اتفاق مذکور را درک می کند، مانند این سطر: «می خوانَد می شنوید ؟» و انتهای شعر این سطر است:« ( ای دل غافل ! )»، خب بازهم نگاه مهرداد فلاح که آمیخته به طنزی سیاه است را می توان در این سطر و چه بسا ساختار شعر جست و جو کرد...
مسعود سالاری
از کارهای شما بی تعارف بسیار لذت می برم، بعضی از ترانه های رپ هم انگار از کارهای شما یا شاعرانی که چون شما شعر می گویند الهام گرفته اند (که البته من آنها را هم خیلی دوست دارم، بماند)، اما راستش شاید به علت کم سوادی خودم معنی بعضی از کارها را نمی فهمم. نامه ی آقای مازیار عارفانی به آقای حامد رمضانی درباره ی شعر این یکی چه دخلی به شعر شما دارد؟ اگر منظور آن است که به طور کلی حرف های این آقا به شعر شما هم می خورد، من که این طور فکر نمی کنم. راستش این حرف که زبان را منتزع از کلیت شعر نبینیم، به نظر من ایرادی ندارد، اما مشکل از آنجا شروع می شود که حکم صادر می فرمایند:
«... این اولین قدم در جهت حرکت به سوی شعر معاصر است که روایت را مقدم بر لحن بازی و نحوبازی می داند».
این متولی شعر معاصر که روایت را مقدم بر لحن بازی و ... می داند کیست؟ این وحی از کجا آمده؟ یعنی هر کس در شعرش نحوبازی بر روایت بازی غلبه داشت شاعر معاصر نیست و مال قرون گذشته است؟
فکر می کنم اگر این گونه هم بخواهیم قائل به ارزش گذاری باشیم اولن بیائیم و بیش از یک گرایش و نحله ی مطلق برای شعر در نظر بگیریم و دومن نظر شخصی و گرایش خود را به یک نوع خاص شعر به عنوان مطلق چراغ راه شاعران نپنداریم. خیلی از داعیان جریان های شعر در گذشته همین حرف ها را می زده اند و در هر دوره ای به ویژه فرمالیسم یا ایماژیسم را به عنوان مطلق شعر خوب معرفی می کرده اند. خیلی هم خاطره ی دوری نیست! از همین شعرهای شعاری چپی ها گرفته تا عافیت اندیشی های ایماژیستی و فرمالیستی و شعر حجمی و ...
تازه من نمی توانم بفهمم که مثلن در شعر شما به قول آن دوست منتقد، زبان اولویت دارد یا لحن یا نحو؟ کدام اول آمده؟ کدام یک برجسته شده؟ آیا اینها در متن شعر شماره گذاری شده؟ اتفاقن به عکس، من به عنوان مخاطب این شعر شما، پیش از آن که به روایت بیندیشم، هم زمان ایماژها، مخصوصن ایماژهای منقطع، و زبان، مخصوصن زبان منقطع و رونده و باز آینده ی آن را دیدم. و هندسه ی شعر را دیدم که اعجاب آور بود. و البته باید بگویم نحو شعر را هم خیلی پسندیدم و این را نه ایراد، که قوت آن می پندارم.
صحبت زیاد است و من در تایپ فارسی متاسفانه تنبلم، ولی خلاصه می خواستم بگویم که من با این قبیل تعیین تکلیف ها برای شعر معاصر مشکل دارم که شعر معاصر یعنی این یا آن! اگر بگوئیم شعر خوب یعنی این یا آن بیشتر قابل درک است، چون نوعی ارزش گذاری می کنیم که خودمان به آن قایلیم، نه آن چه همه باید مطلقن به آن پایبند باشند!
مهرداد خوب!
داری کم کم به درجات عالی روحی می رسی!
پاینده باشید.
یه وقت پیش من نیاین ها !!!!!!!!!!!!!!!!
آقای فلاح سلام
من این شعر را شاید بیست بار بیشتر خواندم و هر بار در یک جاهایی از شعر دچار لرزه ای درونی شدم و طوری تکان خوردم که به زبان نمی آید.آفرین!
پس شعر هنوز نمرده و هرگز هم نمی میرد.
درود
خیلی حرف دارد! از دل برخاسته و بر دل نشست.پیروز باشید.
سلام ./ذخیره اش کردم تا سر فرصت بخوانم ./
راستی ی سری بزن /
بعد از تیرداد حسابی تنها شدم .اصلا هم چیز رو گذاشتم زمین ./باور کن دست خودم نیست ./
راستی استاد منتظرم در مورد کاری که جدیدا گذاشتم حرف بزنی /حسابی و بدون رودربایستی .
منتظرم
یا حق .
قربان رود بروم که میل ماندن ندارد؟!!!
اینهمه مانیفست مردانه بر ضد مردانه! یا پدرسالاری که نمیخواهد بگوید «ای بابا ماهم اینکاره ایم» .... نه نه اجازه بدهید فقط دو روئی ها پایدار بمانند.
سلام
مرسی به خوانش این کار دعوتم کردین .من کم انرژی ام این شعر خیلی انرژی می طلبه اما خواندم و گیج شدم خواندم ولذت بردم خواندم وتعجب کردم من بلد نیستم بگم چرا بعضی از بخش های شعر انقد به دلم میشینه وفکر میکنم تو بعضی قسمت های دیگه کم گذاشتین وگذشتین....بلد نیستم دیگه شما ببخشید سعی میکنم باز هم روش فکر کنم.این یعنی کار خوبیه....مانا باشیدوشاعر
لطفا سر بزن به ما دو نفر
سلام مهرداد عزیز
کم پیدایی رفیق
افتابی تر از اونم که برفی بمیرم . . .
آفتابی تر از قبل به انتظارت نشسته ام . . .
به روزم . . .
سلام مهرداد عزیز
اثری که پیش روی شماست در کنار سایر آثاری که می بینید چه فضایی برایتان ترسیم می کند . با توجه به نگاهی که به ادبیات قدمایی و شعری که هم اکنون در حال سرایش است دارید می شود به این نکته پی برد که تنها به قصد عناد با این ژانر شعری به کار مشغولید و جایی از شما ندیده ام که دلیلی بر رد یا انکار آن بیان کنید و دیگر اینکه نظر تان در مورد ان شعرم این بوده که غزل مآب است . حال دلایلش را هم می خواهم بدانم و اینکه تنها به گفتن حرفی بسنده نکنید که این حرف ها به راحتی زده می شوند و تاب مقاومت ندارند .
این حرف ها را به خاطر این نمی زنم که اینطوری در مورد شعرم می گویید بلکه به این دلیل است که تا کنون مفصل از مهرداد فلاح در باب شعر نشنیده ام و می خواهم که یک نگاه کلی به شعر حالا خودم یا دیگری فرقی نمی کند بیاندازید و قربانی یک بار نگاه کردنتان نکنید رفیق
پایدار باشید و رود تا بروید
بدرود
به احترام این شعر بلند لطفن همه دقایقی سکوت کنید وبعد ...
به احترام شاعر از ژای برمی خیزیم .
شعری که تازه است .شعری که جان دارد ودر ما نفس می کشد .شعری که زندگی خودش را دارد وآن قدر این زندگی بکرست وزلال که نمی شود مثل بچه ها با خواندنش مانع ریزش بی دلیل اشک ها شد .شعری که زندگی نیست مطلق مرگ است با زبان خودش .
ممنون دوست عزیز
سلام مهرداد عزیز
دوستت دارم
دیروزکتابی ازایران دست مان رسید،خواندنی.بامداقه تورقی کردیم ودیدیم عجب کارخوبی کرده است این دوست هم قلم مان جناب رضی هیرمندی باگردآوری وترجمه ی گفته های طنزآمیز.بعدباخودمان گفتیم حیف است معرفی اش نکنیم.کردیم واین طورازآب درآمد! عنوان کامل کتاب:فرهنگ گفته های طنزآمیز.گردآوری وترجمه ی رضی هیرمندی .انشارات معاصر.ماکه بالاترمعرفی کرده بودیم .میمردیدبابصیرت بخوانید؟!!
ویک توضیح کوچک:
مااین جارسمااعلام می کنیم که دستچین(طنزچین!)های زیرهیچ ربطی به هیچ بی ربطی ندارند!ماخوش مان آمدگفتیم معرفی اش کنیم شایدخوش شماهم بیاید.کورشویم اگردروغ بگوییم وشکر بخوریم اگر ایضا! همین. و توی آستین مان هم هیچ نوع استکبارجهانی پنهان نکرده ایم تایکهوبزند بیرون،ترتیب مان را بدهد!بازهم همین.تمام.حرف نباشد،سرتان رابیندازیدپایین وبخوانید!
1-اولین شرط برای دولتمردبودن،خنگ بودن است.(دین آچسون).................
سلام مهرداد فلاح عزیز
بروزم پس از مدت ها
با یک نقدی جدی و کوبنده منتظرت می مانم
دیشب کسی در خواب های شما ...
سلام مهرداد عزیز
همیشه مشتاق دیدن این تیپ کارات بودم
این رو خودت میدونی که کلاغ همیشه حرفای تازه و مهیجی داره
باید باور کنیم همیشه اولین ها هستند که ممتازند و مابقی شخصیتی متاثر از بود و نبود ها هستند که رنگ جسارت ندارند و همیشه تعریفی هستند در یک قالب که اولین ها فرض اش رو پیشنهاد کردند
شاید چیزی که در وهله اول باعث میشه کسی بشه مهرداد فلاح کلاغ بودن شاعر ...
یا غارغاریه که دنبال یه کلاغ میگرده
سلام
من هم خواندم همانطوری که آقا یا خانم گودرزی خواند
چیزی نمی نویسم چون شبیه حرفهای ایشان است
موفق باشید
منو کورتاژ کن ؛به روز
رنگی بخوان ... محو می شوی ...
این شعر را باید بلعید ...
سلام آقای فلاح. از اینکه از وبلاگ کوچک ما نیز دیدن کردید ممنونم.قبول دارم نثرش خیلی ادیبانه استولی میدانید من عاشق نثر ادیبانه ام و این شعر از اکتاویو ژاز مرا به جاها یی می برد که برای انسان غیر ممکن است. طبیعت گرایی در این شعر موج میزند.شعر جدیدتان را خواندم. من یک عادتی دارم نمیدامن که خوب است یا بد شعرها را با صدای بلند برای خودم میخوانم چون احساس میکنم که به این شکل آهنگ کلام را بهتر میتوانم ژیدا کنم البته اکثر اوقات بیشر شعرهی را باید چندین بار خواند نمیشود که روی هوا و بدون فکر در مورد یک اثر هنری رای داد.
مرغی که پرید پریده آب آب بیاورید.
نان برایش چه فرقی میکند کدام دهان
خیابان کدام پا
یا:
بهتر از هوای آزاد هدیه ای ندارم.
البته ما کوچکتر از این حرفها هستیم ولی به نظر من زیبا بود.
راستی میشود به هم لینک دهیم؟ من تصمیم گرفته ام مطالبی خوبی را که در کتابهی نقد میخوانم داخل وبلاگ بنویسم. امیدوارم هر وقت وقت داشتید به ما هم سری بزنید. تر جمه ی ان اثر هم کار آقای سعیدپور بود. شب بخیر. به امید دیدار.
این شعر را در کارنامه گمانم خواندم و.....نقدی که..........سال ۷۹-۸۰بود گمانم
بغض که می شوم...
دلم....
دلم باران می خواهد با آب نبات چوبی....
تا...
تف بزنم به این زندگی....
.
.
.
.......!!!!!!!!!
سلام،
خواندم با دل و جان، چون هم به دلم چسبید هم به جانم!
پیروز باشید
درود
تحلیلی کوتاه بر شعر از در دیگر- شعری از کتاب بریم هواخوری سروده مهرداد فلاح
این شعر بلند به لحاظ سبکی مخلوطی از سبک های سوررآلیسم مانند این سطر: «می نشینیم روی باران تاب می خوریم» و رآلیسم مانند این سطر:« باید زنگ بزنم ببینم بلیت هست» و ناتورآلیسم مانند این سطر:« در زهدان ِمادرم دارم خون می خورم» و فرمالیسم مانند این سطر:« صبر صبرتان بدهد !» و دست آخر یاد آوری مخاطب به اینکه دارد در یک شعر قدم می زند که بیشتر شبیه به کارهایی است که پست مدرنیست ها انجام می دهند مانند این سطرها :«شما که در این مراسم حضور ندارید
انگشت روی همین سطر بگذارید ... الفاتحه !»
و دادایسم مانند این سطر:« پنجره تا بیشتر باز»
با توجه به حضور سبک های متفاوت در این شعر ( چه بسا سبک های دیگری نیز وجود داشته باشد در این شعر که من از درک آن عاجز باشم) نمی خواهم نتیجه بگیرم این شعر یک شعر پست مدرن است چون در متن های پست مدرن خاصه ادبیات داستانی مخاطب بیشتر با تلفیق و ترکیب ژانرها سرو کار دارد نه سبک ها، امّا رویکرد این چنینی شاعر به به این شعر حکایت از این موضوع دارد که شاعر به طور خودآگاه یا ناخود آگاه علاقه به بازی با سبک های ادبی دارد که در نگاه گسترده تر می شود گفت علاقه به بازی با لغات دارد و توانسته است که چنین وضعیتی را در شعرش بیافریند و حتا گاهی در شعر انگار از مخاطب سوال می کند که آیا اتفاق مذکور را درک می کند، مانند این سطر: «می خوانَد می شنوید ؟» و انتهای شعر این سطر است:« ( ای دل غافل ! )»، خب بازهم نگاه مهرداد فلاح که آمیخته به طنزی سیاه است را می توان در این سطر و چه بسا ساختار شعر جست و جو کرد...
علی حسن زاده
سلام،
با دو ترجمه از ژاک پرهور به روزم.
چون نسیم نوبهار از آشیانم کن گذر!
درود
سلام فلاح عزیز.
به روزم.
ممنون میشم از نقدی که رو ترجمه و شعر خواهی گذاشت...
اسداللهی.
می رسد بهار
من ولی هنوز
توی راه مانده ام
می رسم
ولی بهار رفته است...
کفش های من چقدر خسته است.
سلام
عیدت مبارک. دوست خوبم به دلیل مشکلات فنی امکان دسترسی و ارتباط با وبلاگ قبلی برایم مقدور نیست لطفا به وبلاگ جدیدم با همین آدرس جدید وارد شوید
bakalame.blogfa.com
سال خوبی داشته باشید...
کجایی دوست من؟
نیستی دوست من؟
هر وقت رنگ سبزی دیدم به یاد تو افتادم تو هم کمی افتادها را ببین ...نمی بینی دوست من ؟
سلام شاعر گرامی !
برای 86 که نیامده رفت و شاید هم ....سال نو مبارک .
.
.
جمع و تفریق ِ درد که یکی دو تا نمی شود ــ بفهم !
گوشم از دلت گرفته تا پر می زند
از صبحی که دلم قرص تا رگ به رگ تنم
از خدا بترس دختر !
.
.
منتظر نقد ارزشمندتان
سلام
کجایی آقا
سلام
بسیار زیبا بود
نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبا ل چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
کلاغ های بی حیا...
من نقاشی بلد نیستم !
تو ببین !!
امپراتوری
امضا:×
توضیح اضافه چرا..
بیا به وبلاگم که مثلن سال نو مبارک!!!!
که مثلن شعر بخوانیم
هی شاعر کجایی؟!...
این هم کلاهتان!!!!!!!!
سلام دوست خوبم
بعد از پست ویژه برای سال نو .
با شعری تازه به روز هستم .
حتمن بیا و نظرات ارزشمندت را به من بگو
درود مهرداد فلاح عزیز . فکر می کردم بریم هوا خوری به صورت عکس منتشر می شود .
راستی کتاب چه شده است ؟ شعر بلندی بود نفسم گرفت .
سلام آقای فلاح
این شعرتان انقدر شعر بود که ذهن م رو از روی زندگی پرت کرد به طرف مرگی که حل شده در زندگی وهمین پس و پشت هاست.
آمدم سال نو رو تبریک بگم وبهار رو.
نوروز فرخنده و بهاران خجسته باد!
با یک ترجمه از پل الوار به روزم، چون نسیم نوبهار از آشیانم کن گذر!
درود.
عالی. غیر از این هم مگر چیزی می توان گفت؟
موفق باشید
سلام
حامد عزیز این شعر تو یکسر تلاشی ست در جهت تثبیت فرم و تقدم روایت بر لحن و نحو و ... تو اینجا زبانت را روایی کرده ای و این اولین قدم در جهت حرکت به سوی شعر معاصر است که روایت را مقدم بر لحن بازی و نحوبازی می داند. زبان اینجا روایتی است و روایت و زبان دو روی یک سکه اند. کسی نمی تواند بگوید این شعر زبان خوبی دارد... زبانش قدرتمند است... و این افتخار یک کار خوب است.اگر روزی کسی به تو گفت زبان شعرهایت خوب است ، بدان که شعر ضعیفی نوشته ای ، چون توانسته زبان (که تمامیت متن است) را از مابقی ارکان جدا کند و به شکل منفرد درباره اش سخن بگوید. یعنی توانسته محتوا و معنا و ساختار و روایت و ... را از زبان جدا کند و به تنهایی درباره زبان شعرت سخن بگوید. کسانی که می گویند زبان شعر ما قدرتمند است ، ضعیف ترین و نادان ترین شاعران جهانند. شعر خوب شعری ست که زبانش را به رخ نکشد ، بلکه کلیتش را بر مخاطب عرضه نماید.اما کارت بی غلط نبود...پر از غلط بود...ما کار بی غلط نداریم.مهدی حسین زاده به نکات خوبی درباره غلط های این کار اشاره کرده که با بیشتر انها موافقم و دلیلی نمی بینم دوباره انها را مطرح کنم.به هر حال به خاطر این زبان نو به تو تبریک می گویم.
درود استاد خوبم
دارم عجیب شاعری می کنم با شعرت ..
دنیایم را رقصاند ..دست مریزاد
خدایا من چقدر خوشبختم !!!!
با احترام به روزم
و با دیر کرد سال نو را به شما تبریک می گویم ..
در پناه بهترین ها
بدرود
سلام گرامی
کاه با آیینه هجوم می آوری گاه با خاک!
ای دل غافل! را کجای دل بنشانم که غفلتش شود تمام!
و چقدر ترسیدم...
از آدم های در لیست انتظار
خوندن این شعر به ادم شوک وارد میکنه
چه زبان خاصی داره !
خیلی از جملاتش رو هنوز به اون مرحله نرسیدم که درک کنم ! ولی فکر میکنم با توجه به حالت بهت زدگیم بینظیر بود !
سبز باشید و سربلند
سلام
پشت کردن به مضامین ، دست دراز کردن به سمت عناصر ، نزدیک شدن به انعکاسی که نزدیکی می آورد ، ایجاد خلا در روابط متنی و به دنبال آن ترکیبات توضیحی که نقشی منکسر دارند ، تلفیق عینیت و انتزاع ، بر هم ریختن طول و عرض به منظور ایجاد طرحی جدید ، ایجاد درگیری مابین ابژه ها و سوبژه ها به منظور تلفیق به منزل رساننده و بسیاری از انواع تئوری ها که امروزه به نحوی با آنها به درگیری مشغولیم ، مناسبات ایجاد و تحول نوع خاصی از تفکر را ایجاد کرده و شاعر را به نحوی با متن درگیر می کنند که گویا شاعر خود به کلمه تبدیل شده و دارد از مناسباتش ارتزاق می کند . شاعر در هر لباسی که به فقر نزدیکش کند آسوده تر می خوابد ( به گواه پیراهن پاره ام ) و ثروتی که شاعر خواستار آن است ، ثروتی است که در پشت این کلمات خوابیده و سودای یافته شدن را در سر می پروراند .
به روزم در اسماعیل آباد
سلام
دوست عزیز
من عنکبوت دارم
ببخشید[خجالت]
ردا روی شانه انداخته...هی راه می رود ...هی حرف می زند ...
میرزا بنویس...بنویس !
داروغه ...دروغ بود ...
من راست گفت !
میرزا بنویس...A4
فونت: B koodak
سایز: 14
امپراتوری
هی پلک می زند...
هی خوابش نمی رود ...
هی خواب می بردش ...
لیلا را بگویید ...
سلام،
از کارهای شما بی تعارف بسیار لذت می برم، بعضی از ترانه های رپ هم انگار از کارهای شما یا شاعرانی که چون شما شعر می گویند الهام گرفته اند (که البته من آنها را هم خیلی دوست دارم، بماند)، اما راستش شاید به علت کم سوادی خودم معنی بعضی از کارها را نمی فهمم. نامه ی آقای مازیار عارفانی به آقای حامد رمضانی درباره ی شعر این یکی چه دخلی به شعر شما دارد؟ اگر منظور آن است که به طور کلی حرف های این آقا به شعر شما هم می خورد، من که این طور فکر نمی کنم. راستش این حرف که زبان را منتزع از کلیت شعر نبینیم، به نظر من ایرادی ندارد، اما مشکل از آنجا شروع می شود که حکم صادر می فرمایند:
«... این اولین قدم در جهت حرکت به سوی شعر معاصر است که روایت را مقدم بر لحن بازی و نحوبازی می داند».
این متولی شعر معاصر که روایت را مقدم بر لحن بازی و ... می داند کیست؟ این وحی از کجا آمده؟ یعنی هر کس در شعرش نحوبازی بر روایت بازی غلبه داشت شاعر معاصر نیست و مال قرون گذشته است؟
فکر می کنم اگر این گونه هم بخواهیم قائل به ارزش گذاری باشیم اولن بیائیم و بیش از یک گرایش و نحله ی مطلق برای شعر در نظر بگیریم و دومن نظر شخصی و گرایش خود را به یک نوع خاص شعر به عنوان مطلق چراغ راه شاعران نپنداریم. خیلی از داعیان جریان های شعر در گذشته همین حرف ها را می زده اند و در هر دوره ای به ویژه فرمالیسم یا ایماژیسم را به عنوان مطلق شعر خوب معرفی می کرده اند. خیلی هم خاطره ی دوری نیست! از همین شعرهای شعاری چپی ها گرفته تا عافیت اندیشی های ایماژیستی و فرمالیستی و شعر حجمی و ...
تازه من نمی توانم بفهمم که مثلن در شعر شما به قول آن دوست منتقد، زبان اولویت دارد یا لحن یا نحو؟ کدام اول آمده؟ کدام یک برجسته شده؟ آیا اینها در متن شعر شماره گذاری شده؟ اتفاقن به عکس، من به عنوان مخاطب این شعر شما، پیش از آن که به روایت بیندیشم، هم زمان ایماژها، مخصوصن ایماژهای منقطع، و زبان، مخصوصن زبان منقطع و رونده و باز آینده ی آن را دیدم. و هندسه ی شعر را دیدم که اعجاب آور بود. و البته باید بگویم نحو شعر را هم خیلی پسندیدم و این را نه ایراد، که قوت آن می پندارم.
صحبت زیاد است و من در تایپ فارسی متاسفانه تنبلم، ولی خلاصه می خواستم بگویم که من با این قبیل تعیین تکلیف ها برای شعر معاصر مشکل دارم که شعر معاصر یعنی این یا آن! اگر بگوئیم شعر خوب یعنی این یا آن بیشتر قابل درک است، چون نوعی ارزش گذاری می کنیم که خودمان به آن قایلیم، نه آن چه همه باید مطلقن به آن پایبند باشند!
ببخشید، پراکنده گفتم، بداهه بود.
درود.
سلام دوباره،
مهرداد خان، پرسیده بودی مگر من ایران نیستم. اگر منظورت از نظر مکان جغرافیایی است، باید بگویم چرا، من هم اکنون در ایرانم. اما اگر منظورت به طعنه آن است که مگر ایران نیستم که با این حکم دادن های منتقدان درباره ی شعر بیگانه ام، باید بگویم که انگار در ایران نیستم! واقعن با این موضوع بیگانه ام و متعجب از این که با این همه فراز و نشیب در شعر معاصر ایران، هنوز هم برخی به دنبال آنند تا یک مشی یگانه برای آن قائل شوند.
از این که بگذریم، از آنجا که همیشه سعی کرده ام مطلق نباشم و همه چیز را نسبی ببینم، احتمال این را هم می دهم که من خودم در اشتباه باشم و واقعن جریان شعر واحدی در اینجا حاکم است.
از سوی دیگر همیشه ستوده ام دوستان به قول شما مستعدی را که دغدغه ی جدی شعر دارند و با همه ی کسادی بازار فرهنگ، شعر می خوانند، درباره ی آن می اندیشند و می نویسند. واقعن مگر چند نفر مخاطب جدی شعر وجود دارد؟
من به شعر عامه پسند و اشاعه ی فرهنگ شعرخوانی در میان عوام اعتقادی ندارم، پس این مخاطبان و منتقدان معدود اما جدی را ارج می نهم.
درود.
پسمانده هایشان را
می توانید
در سیاه چالهای لجن گرفته زندگی
پیدا کنید
سلام...
ممنون بابت حضورتان در وبلاگم..این شعر ها را پیش از این خوانده بودم...موفق باشید و سر فراز..آپ کردید خبرم کنید لطفا
آقای فلاح سلام
سال نو مبارک
نمی دونم منو به یاد دارید یه نه اما من چند دفعه وقتی ایران بودم مطالب الفبا رو آوردم پیشتون برای ویراستاری.
کتاب دارم روباره کلاغ می شوم رو خوندم و ازش خوشم میاد چون نوعی نو آوری همراه با میانه روی درش حاکم است .
اما این شعرا رو نمی دونم ! من به نسبت شما مبتدی هستم اما آرزو می کنم جریان این نوع شعر گفتن به سر انجام برسه به عنوان یک جریان حاکم. چون خیلی دوس دارم آخرشو ببینم.
منو ببخشید آما بین آراها و شعر هایی که وجود داره به عنوان جریان آوانگارد خیلی تناقض وجود داره.
و دوس دارم در مورد نوشته هام نظرتونو بدونم .
لطفا منو بی جواب نذارید
ممنون